Psychology for change

Psychology for change

وبلاگ تخصصی روانشناسی با تمرکز بر سلامت روان و اختلالات کلینیکی
Psychology for change

Psychology for change

وبلاگ تخصصی روانشناسی با تمرکز بر سلامت روان و اختلالات کلینیکی

غلبه بر ناامیدی

برای درک مفهوم ناامیدی اول باید بدانیم امید (Hope) چیست، تا بر اساس آن ناامیدی (Hopelessness) را تعریف و بررسی کنیم. در اصطلاحات روانشناسی، امید یک انگیزش و هیجان معنی‌دار و امید داشتن انتظار مثبت برای رسیدن به هدف و حفظ پیامدهای مطلوب است. بر اساس این تعریف؛ امیدوار به کسی گفته می‌شود که در زندگی هدف یا اهدافی دارد، انتظار دارد به آن‌ها برسد و برای رسیدن به هدف تلاش می‌کند. ازآنجایی‌که در عصر پر از تنش، رقابت محور و در سایه‌ی تهدیدهای متعددی بر حالات جسمی و ذهنی خود به سر می‌بریم و تحمل چنین فشارهایی نیاز به میکانیزم درونی مشخصی دارند، در چنین شرایط امید به‌عنوان شاخص درجه اول کیفیت زندگی در نظر گرفته می‌شود، زیرا روانشناسان عوامل مؤثر در کیفیت زندگی را عناصری می‌دانند که متمرکز بر "بهروزی درونی" یا "شادمانی" اند. پس امید عنصر مهمی در کیفیت زندگی، سعادت درونی و خوشحالی ما- لذتِ زنده‌بودن است که در نبود آن (ناامیدی) به‌احتمال‌زیاد این گرایش درونی خاموش و کیفیت زندگی دچار اُفت خواهد شد. امید یکی از فضائل برجسته است، اندیشمندان معنوی و حتا ملحدترین فیلسوفان و دانشمندان به توصیۀ امید پرداخته‌اند. شفا گران با هر نوع روش شفابخشی امید را تجویز کرده‌اند. ازنظر محققان امروزی مانند اریکسون، فرانک و مارسل کمک‌کننده‌ای بزرگ‌تر از امید وجود ندارد.. اریکسون امید را اولین فضیلت کودکی و ناامیدی را بزرگ‌ترین چالش دوران پیری توصیف کرد. بی‌دلیل نیست که ناامیدی و حس درماندگی فرد را به پرتگاه‌های مانند استفاده از مواد مخدر، خودکشی و فرار از خویشتن می‌کشاند. در مطالعه‌ی مفهوم امید، ما با یک هیجان آمیخته از مؤلفه‌های فیزیولوژیکی، شناختی، اجتماعی، و معنوی سروکار داریم. حس امیدواری مراکز خاص در مغز دارد و فعالیت‌هایی مشخص را در افرازات هورمون‌ها و انتقال میانجی‌های عصبی برمی‌انگیزد. و همین‌طور حس امید ناشی از استعدادهای طبیعی، راهنمایی و حمایت‌های خانوادگی برای درک استعداد بالقوه‌ی خود در دستیابی به هدف، رابطه صمیمانه و تنظیم خود می‌باشد. چهارچوب‌های ارتباطی و نظام ایمانی عناصر دیگری در چهارچوب امید هستند و هرکدام این عناصر می‌توانند تحت شرایطی دچار مشکل شوند. 

ناامیدی در حقیقت به وضعیتی گفته می‌شود که ما دید روشن و مثبتی در مورد آینده‌ی خود، یک مشکل مشخص یا حالت خاصی که دچار آن شده‌ایم نداریم، مثل فردی که دچار بیماری لاعلاج می‌شود، یا کسی که آینده‌ی زندگی‌اش را روشن نمی‌بیند. این حس می‌تواند متمرکز-یعنی در مورد یک یا چند موضوع خاص باشد، یا حالت گسترده به خود بگیرد؛ طوری که فرد هیچ نکته‌ی مثبتی برای زندگی کردن نمی‌یابد. باید توجه داشته باشیم که ناامیدی باحالت درماندگی فرق می‌کند، ما زمانی که بعد از چندین‌بار تلاش موفق نمی‌شویم وظیفه‌ای پیدا کنیم یا در امتحانی کامیاب شویم و دیگر تلاش نمی‌کنیم، این حالت درماندگی است و ما در موضوع به خصوصی دچار این حالت می‌شویم. درحالی‌که ناامیدی گسترده، پایدار و شدیدتر است به‌گونه‌ای که سطح انرژی روانی پایین می‌آید و ما کاملاً در مورد توانمندی‌های خود بی‌باور می‌شویم و حجم زیادی از ناراحتی‌ها و اتفاقات بد، شکست‌ها، آینده‌ی تاریک و درست نشدنِ‌آن ما را ازلحاظ جسمی و روانی ضعیف می‌سازد. 

عوامل مختلفی باعث ایجاد، تشدید و تقویت ناامیدی می‌شوند؛ مانند روبرو شدن فرد با یک وضعیت خاص در ارتباط با سلامت جسم، روان یا روابط بین فردی، مشکلات شدید مالی، فلسفه زندگی و تعارض‌های فکری که حل نشدنی به نظر می‌رسند، تکراری شدن زندگی، تلاش‌های پی‌هم و روبرو شدن با شکست و... اما این عوامل و میزان تأثیرگذاری آن‌ها در هر فرد بسیار متفاوت است، آنچه که مشخص است این است که در اکثر افراد ناامیدی علائم مشترک مثل، چشم انداز تاریک و بن‌بست گونه نسبت به شرایط خاص، فقدان هدف مشخص برای زندگی کردن و کاهش سطح کلی انرژی روانی دارد. حقیقتاً، آسیب‌شناسی ناامیدی کار دشواری است و بدین ترتیب پیدا کردن راه‌حل برای ناامیدی برای هرکسی متفاوت و منحصربه‌فرد می‌باشد. آنچه در این مقاله به‌عنوان روش‌های غلبه بر ناامیدی ذکر می‌گردد، تعداد از یافته‌های پژوهشی و کاربرد کلینیکی آن‌ها در ارتباط با ایجاد حس امیدواری و تقویت آن در جمعیت متوسط افراد می‌باشد.  

با ناامیدی چه‌کار می‌توان کرد؟ 

شما ممکن است به هر دلیلی ناامید شده باشید، شکست‌های پی‌درپی، تنهایی، مشکلات اقتصادی، مریضی‌های سخت، و... که ممکن است نیاز به بررسی ویژه داشته باشد، اما به‌صورت کل، من غلبه بر ناامیدی را در چند قدم در این مقاله توضیح داده‌ام. درصورتی‌که همین اکنون حس ناامیدی دارید لطفاً قدم‌های زیر را بردارید. 

قدم اول؛ جایی تنها بنشینید و عمیقاً از خود بپرسید، چه چیزی در زندگی، به شما انگیزه‌ی زندگی کردن می‌دهد؟ چه قواعد، اصول ومعیارها خیلی برای تان مهم است که هرگز آن‌ها را نمی‌توانید زیر پا بگذارید یا به هر قیمتی از آن محافظت می‌کنید؟ ( این ارزش‌های شماست). از زندگی چه می‌خواهید؟ (پول، علم، شهرت یا همه‌ی این‌ها)؟. آیا کارهایی که فعلاً انجام می‌دهید شمارا به چیزی که برای تان مهم است و آن را می‌خواهید، می‌رساند؟ (عملکردها).  جواب تمام این سوالات را لیست کنید، ممکن است ذهن تان وسوسه کند که این کار فایده‌ای ندارد. باید بگویم این یک علامت ناامیدی است که در مورد تمام راه‌حل‌ها بدبین می‌شوید، اما این کار را انجام بدهید و سمت قدم دوم بروید... 

قدم دوم؛ بعدازاینکه ارزش‌های تان را لیست کردید برای هرکدام شان از 1 تا 10 نمره بدهید و ارزش‌های مهم زندگی خود را مشخص کنید. برای هرکدام از ارزش‌های تان راه‌های رسیدن را ترسیم کنید، ممکن است ارزشِ شما باسواد شدن و خبره شدن باشد، مشخص کنید که چه فعالیتی شمارا به این ارزش می‌رساند؟ شاید رفتن به دانشگاه و خواندن یک تخصص باشد آن را بنویسید (این می‌شود هدف تان). فعالیت‌هایی را که انتخاب کرده‌اید تا شمارا به این ارزش‌ها برساند نیز بررسی کنید، که آیا شمارا به هدف می‌رساند یا خیر و ممکن است در این راستا چه مشکلاتی وجود داشته باشد؟ باید توجه داشته باشید که ارزش‌ها در طول زندگی انسان تغییر می‌کنند؛ ارزش‌های 20 سالگی شما ممکن است در 40 سالگی دیگر ارزش نباشد. بنابراین لازم است در هر سنی ارزش‌های خود را تعیین و اولویت‌بندی کنید. در این مرحله نیاز است ارزش‌ها، اهداف و رفتارهای خود را در زندگی بررسی کنید و درصورتی‌که این سه مؤلفه هماهنگ نبودند، آن را به هم مرتبط سازید. 

قدم سوم؛ ممکن است اتفاقی برای‌تان افتاده باشد که به سبب آن ناامیدی شدیدی را تجربه می‌کنید (اکثراً ناامیدی این‌گونه است) و از خودتان مکرراً سوالاتی مانند این می‌پرسید "چرا من؟"، "چرا این اتفاق برای من افتاد؟"، "چه کسی مسئول است؟. اگر نتوانیم برای اتفاقی که افتاده معنایی پیدا کنیم این ناتوانی ناامیدی ما را تشدید خواهد کرد. حوادث منفی و نامنتظره می‌توانند در زندگی اختلال ایجاد کنند و منجر به ناراحتی هیجانی گردند. نباید فراموش کرد که یافتن معنا هم یک فرایند است (ممکن است باگذشت زمان کامل گردد ولی باید شروع کنید) و یافتن معنا برای هر شخصی خاص و منحصربه‌فرد می‌باشد. برای معنا دادن به حوادث می‌توان دو نوع معنا را تعریف کرد؛ 1. معنای کلی که به  اعتقادات، فلسفۀ زندگی، ارزش‌ها و اهداف شما اشاره دارد و 2. معنای موقعیتی، به معنای اشاره می‌کند که شما برای یک موقعیت خاص در نظر می‌گیرید. زمانی که معنای موقعیتی با معنای کلی هماهنگ نباشد فرایند بی‌معنایی یا جستجوی معنا آغاز می‌گردد. مثلاً زمانی که اتفاق ناگواری مانند بیماری برای شخص اتفاق می‌افتد معنای کلی (سلامتی) فرد تهدید می‌شود و او تلاش می‌کند بفهمد که چه اتفاقی افتاده تا حس کنترول را به دست بیاورد. جستجوی معنا ممکن است از دو طریق طی شود یکی اینکه ما معنای حادثه را تغییر می‌دهیم و نکات مثبت و منفی آن را ارزیابی می‌کنیم. و دوم معنای کلی را تغیر می‌دهیم (در ارزش‌ها و اولویت‌بندی‌های خود تغییراتی وارد می‌کنیم). مثلاً اگر ازلحاظ مالی در تنگنای شدید قرار دارید ممکن است در جواب این پرسش "چرا من؟" به این پاسخ برسید که مثلاً (با فقر امتحان می‌شوید/ شایسته رنج کشیدن هستید/ این سختی‌ها شمارا قوی‌تر می‌سازند/ یا چیزی در راستای رسیدن به اهداف تان انجام داده‌اید). یا اینکه دیگر هدف تان را به کار دیگری غیر از جمع آوری پول تغییر می دهید، یا پول دار شدن را از اولویت زندگی تان بر می‌دارید. 

قدم سوم؛ سراغ عوامل دخیل در ناامیدی‌تان بروید. این عوامل ممکن است یک‌رویه‌ی اشتباه، فقدان یک مهارت یا فکرهای منفی باشند. درصورتی‌که رویه‌های تان اشتباه است؛ نیاز دارید با فردی که ازنظر شما قابل‌احترام و خردمندتر از شماست در ارتباط باشید و تحت راهنمایی وی تعدادی از فعالیت‌های تان را انجام بدهید این فرد می‌تواند پدر، مادر و... باشد دل‌بستگیِ امید محور، که ریشه در اعتماد و صداقت دارد، می‌تواند وزنه‌ای را برای متعادل کردن تکانه‌های ناشی از بدبینی و انزوا فراهم کند. درصورتی‌که فکرهای نگران ساز و ناامیدکننده دارید؛ درست بودن یا نبودن آن‌ها را زیر سوال ببرید (مثلاً چه دلایلی وجود دارد که این فکر من درست است، و من واقعاً هیچ کاری نمی‌توانم؟ اگر این فکر درست هم باشد داشتنش چه فایده‌ای دارد؟ آیا ممکن است شکست‌های من دلایل دیگری داشته باشند؟ اگر یک دوست من در چنین شرایط بود برایش چه می‌گفتم؟) این بررسی‌ها کمک می‌کنند فکرهای منفی‌تان را اصلاح بسازید. 

قدم چهارم؛ به سبک زندگی‌تان نگاه کنید. زندگی‌های منفعل ماهیتاً ناامیدی به دنبال دارند، اگر خیلی تلویزیون نگاه می‌کنید، زیاد می‌خوابید، هیچ کاری انجام نمی‌دهید یا فقط وقت تان را تلف می‌کنید طبیعی است که آینده‌ای روشنی را نمی‌بینید چون هدف معناداری را تعقیب نمی‌کنید. در این صورت نیاز دارید سبک زندگی‌تان را تغییر دهید و با انجام تعدادی از کارهای کوچک شروع به تعقیب اهداف بزرگ‌تر کنید. 

قدم ششم؛ این کاملاً واضح است که ما شبیه افرادی می‌شویم که با آن‌ها نشست‌وبرخاست داریم. اگر عضو گروهی هستید که بی‌هدف و ناامید هستند و مدام از زندگی شکایت دارند، به نفع‌تان است چنین گروه‌هایی را ترک کنید و گروهی افرادی را بیابید که نظر متفاوتی به زندگی دارند، نظر مشابه به آنچه که شما قبلاً داشتید. از آنچه که آرزو داشتید هیچ‌گاه منصرف نشوید، گاهی همین آرزوها شمارا در بدترین شرایط سر پا نگه می‌دارند.

تکمله: در رشد فضایل متعالی مانند امید، نقش معنویت (spirituality) خیلی پررنگ است، تحقیقات نشان می دهند، احساس اتصال به نیروی مقتدر فوق طبیعی می‌تواند در حد زیادی کمک کننده باشد.

دوستی با رنجِ شرایط قرنطینه

درد و رنج جزء اجتناب‌ناپذیر تجربۀ انسان بودن است. هر مسیری که در آن قرار داریم مقداری درد به همراه دارد؛ وقتی انتخاب کرده‌ایم در کنار خانواده و در سلامت زندگی کنیم، این کار نیازمند تحمل شرایط قرنطینه است که می‌تواند به‌صورت بی‌حوصلگی، عصبانیت، فشار و شاید هم گاهی ناامیدی باشد. وقتی انتخاب ما زندگی ارزشمند، و در سلامت است این کار نیازمند، نشستن در خانه، نفس کشیدن از پشت ماسک، تحمل عرق دستکش، صرفه‌جویی در منابع غذایی و قسمت کردن آن با افراد نیازمند خواهد بود، و درهرصورت این سختی‌ها در مسیر آن چیزی است که انتخاب کرده‌ایم؛ نوعی ارزش که به زندگی ما معنا می‌دهد.

   اگر در محدودیت‌ها بتوانید معنایی پیدا کنید و خود را در مسیر رسیدن به آن قرار دهید هیچ شرایطی حوصلۀ تان را سر نمی‌برد و هیچ طوفانی شما را به درونِ خودش نخواهد کشید، طوفان در شما حل می‌شود و شما متلاطم نخواهید شد. اینکه چرا نمی‌توانیم شرایط سخت به‌ویژه تنهایی، رنج و درد را تحمل‌کنیم به نظر می‌رسد دو دلیل عمده داشته باشد.

    دلیل اول می‌تواند نوع نگرش ما به زندگی نوعِ انسان باشد؛ ما معتقد هستیم که آدم نباید ناراحت، غمگین، خشمگین و دل‌تنگ شود، داشتنِ این حالات بد و نشانی از نا سلامتی است، در مقابل باید همیشه آرام، شاد و پر انگیزه بود. درحالی‌که چنین چیزی برای موجود انسان تعریف‌ نشده است. انسان یعنی موجودی با امکان تجربه‌ی تمام هیجان‌های خوشایند و ناخوشایندی که حتی امکانات بیرون از وجود فرد هم نمی‌توانند سد راه تجربه‌ی این هیجانات گردند. رنج هم چون مرگ و سرنوشت، بخشی ناگسستنی از زندگی است، بدون رنج و مرگ زندگی کامل نخواهد بود. اگر غصه می‌خوریم، خشمگین هستیم، بی‌حوصله‌ایم و ناامید می‌شویم این یعنی ما انسانیم و آن چیزی را تجربه می‌کنیم که در این شرایط باید تجربه کنیم. 

    دلیل دوم فقدان یک سبک زندگی معنادار است؛ ما هیچ‌گاه از خود نمی‌پرسیم من برای چه چیزی زندگی می‌کنم؟، چرا کار می‌کنم؟، چرا درس می‌خوانم؟ پرسیدن این سوالات همیشه برای ما ترسناک بوده زیرا ممکن است جواب قانع‌کننده‌ای برای خودمان نیابیم. اما نگران نباشید این سوالات حداقل باعث می‌شوند فعالیت‌های‌تان هدفمندتر شوند و تا حدی از بی برنامه‌گی رهایی یابید؛ این سوالات ما را به سمت ارزش‌هایی رهنمون می‌سازد که برای زندگی ما "چرایی" می‌آفریند، و داشتن چرایی یعنی زندگی معنی‌دار... ممکن است به این جواب برسیم که من به خاطر کسی یا کسانی که دوست شان دارم کار می‌کنم، ورزش می‌کنم، خودم را رشد می‌دهم و روابطم را بهبود می‌بخشم (حقیقتاً این همان معناست) یا به خاطر اعتقادات دینی- مذهبی ام کسب حلال می‌کنم، خانواده تشکیل می‌دهم، با مردم شفقت می‌کنم و... (این همان چرایی زندگی است) یا به خاطر رشد شخصی خودم درس می‌خوانم، مطالعه می‌کنم، زبان یاد می‌گیرم، در بحث‌ها شرکت می‌کنم (این همان معنای زندگی در سطح درک است)... حالا اگر همین معنا به‌صورت عمیق وجود داشته باشد نه تنها تحمل رنج ما بالا می‌رود، حتی پذیرای رنج‌های بیشتری هم خواهیم بود. در این مسیر هر عاملی باعث رشد است، دل‌تنگی‌ها، بی‌حوصلگی‌ها، ناراحتی‌ها، بی‌خوابی‌ها و... ما را به آن چیزی می‌رسانند که برایش زندگی می‌کنیم. 

   اگر چنین معنای عمیقی وجود نداشته باشد چه اتفاقی می‌افتد؟ ما رو می‌آوریم به‌وقت گذرانی و فعالیت‌هایی که در کوتاه‌مدت لذت‌بخش اما برای رشد ما مفید نیستند، ما زیاد تلویزیون می‌بینیم، از شبکه‌های اجتماعی به‌صورت افراطی استفاده می‌کنیم، فکاهی می‌خوانیم، در مورد افراد دیگر یا اعضای خانواده داستان سازی (غیبت یا تمسخر) می‌کنیم، به خاطر مسائل بسیار جزئی مثل دیرتر شدن غذای ظهر، سروصدای کودکان، پوشش همسر یا فرزندان جنگ‌ودعوا راه می‌اندازیم و... زیرا انرژی حیاتی را باید به یک روشی مصرف کنیم. این‌ها همه ریشه در فقدان یک "چرایی" مشخص برای زندگی دارد. شاید مناسب باشد در این روزهای رخصتی تکه کاغذی بگیریم و در خلوت خود به درون عمیق شویم و ببینیم برای چه زندگی می‌کنیم، سپس مسیرهای رسیدن به این چرایی را یک‌به‌یک ترسیم کنیم و خود را متعهد بسازیم که در هر شرایطی در این مسیر گام برداریم. آنگاه شرایط برای ما صرفاً یک معنا خواهد داشت، "تغییری که مسیر رسیدن من به هدف است". تصمیم‌گیری در مورد اینکه بعد از این چگونه می‌خواهیم زندگی کنیم کیفیت زندگی مارا در ابعاد معنوی، روابط با دیگران و رضایت از "بودن" تعیین می‌کند. به قول هایدگر "یکی از راه‌های گذر از وجه زندگی روزمره به وجه هستی شناسانه‌ی زندگی که همانا تمرکز بر نفس بودن و زندگی ورای نگرانی‌های روزمره است گرفتن تصمیم است، تصمیم به‌عنوان یک تجربه‌ی مرزی  نه‌تنها ما را با مرحله‌ای رودررو می‌کند که در آن خود را می‌آفرینیم، بلکه مارا با محدود بودن چاره‌ها نیز آشنا می‌سازد". پس مهم‌ترین قدم بعد از کشف این چرایی و مسیرهای رسیدن به آن تصمیم‌گیری متعهدانه برای حرکت در آن مسیر است. در کنار این مساله به‌عنوان انسان باید تمام هیجانات ناخوشایند مثل ترس، اضطراب، غم و دل‌تنگی را بپذیریم و بدانیم مشخصه‌ی یک انسان سالم داشتن همین هیجانات است و چه‌بسا کارکرد بقایی دارند. در اندیشه‌ی فضیلت به روایت رواقیان، آنچه یک زندگی را مطلوب می‌کند نه زندگی توأم با شادکامی و بدون درد و رنج بلکه زندگی توأم با فعالیت فضیلت‌مندانه است.

فراتر از افسردگی عمده؛ افسردگی‌هایی که در DSM وجود ندارد.

افسردگی یک وضعیت انسانی جدی و پیچیده است که طی هزارها سال بشر را تحت تأثیر خویش قرار داده است. تلاش‌ها در تعریف و درمان بیماری‌های افسردگی به‌سان خود حوزۀ پزشکی قدیمی است و زمینه‌ساز ظهور روان‌پزشکی علمی مدرن در سال 1800 می‌باشد. سیستم فعلی طبقه‌بندی روان‌پزشکی (DSM-5) شامل یک تشخیص واحد برای افسردگی تحت عنوان اختلال افسردگی عمده (MDD) می‌باشد.

تا اکنون، این ایده که تمام افسردگی‌ها بیانگر شکل مشابهی از آسیب‌شناسی روانی است، مانند MDD یک مفهوم نسبتاً جدید در نظریه‌های روان‌پزشکی است. در طی قرن بیستم، افسردگی به‌عنوان یک وضعیت ناهمگون (Heterogeneous) مفهوم‌پردازی شده است که دارای انواع مختلف می‌باشد. باور بر این بود که افسردگی‌ها علت‌های مختلف ضمنی دارند که باید متناسب با آن درمان شود. باور غالب این بود که افتراق افسردگی بر مبنای علت آن اهمیت عمده در تعیین روند درمان مؤثر دارد.

در زیر  چند نوعی از افسردگی ذکرشده است، بااینکه آن‌ها از سیستم DSM مدرن جامانده است اما وضعیت‌های بالینی با آن مرتبط است.

افسردگی درون‌زاد (Endogenous Depression)

افسردگی‌های درون‌زاد، افسردگی‌هایی‌اند که در فقدان عامل استرس‌زای روان‌شناختی یا اجتماعی شناخته‌شده و مشخصی اتفاق می‌افتند. همچنان به آن "افسردگی متابولیک" یا "زیستی" نیز گفته می‌شود، این افسردگی‌ها مانند "وقوع یک رویداد غیرمترقبه" به نظر می‌رسند و اصولاً ماهیت چرخه‌ای دارند. بیماران دارای افسردگی درون‌زاد قادر نیستند یک برانگیزان مشخصی برای افسردگی‌شان بیابند و معمولاً یک تاریخچۀ فامیلی از اختلال خلقی یا خودکشی دارند.

به خاطر علت افسردگی درون‌زاد باور بر این است که آن‌ها زیستی‌اند، داروهای ضدافسردگی به‌عنوان خط اول درمان استفاده می‌شوند، اما بیشتر اوقات ترکیبی از روان‌درمانی و دارودرمانی برای درمان آن‌ها به‌کاربرده می‌شود. در موارد مقاوم به درمان، درمان الکترو شوک (ECT)، یا تحریک مقناطیسی ترا جمجمه‌ای (TMS) ممکن است به خاطر رهایی از رنج شدید نیاز باشد. این نوع از افسردگی هم‌تراز با مفهوم سنتی روان‌پزشکی از ملانکولیا قرار می‌گیرد.

افسردگی برون‌زاد (Exogenous Depression)

این افسردگی‌ها همچنان "افسردگی‌های واکنشی" یا "افسردگی‌های موقعیتی) نیز گفته می‌شوند و در اثر بعضی از عوامل خارجی رخ می‌دهند، معمولاً، در نظریه روان تحلیل گری، از دست دادن یک فرد عزیز یا ابژه، علت وقوع این نوع افسردگی گفته می‌شود. افسردگی برون‌زاد ممکن است با یک دسته از رویدادهای مشقت‌بار زندگی برانگیخته‌شده و شروع‌شده باشد؛ مانند مرگ یک عضو خانواده، از دست دادن شغل، فشار اقتصادی، بیماری جسمی و غیره. بیمار مبتلابه افسردگی برون‌زاد همیشه قادر به شناسایی علت یا علت‌هایی که آن‌ها را افسرده ساخته‌اند می‌باشد. و شروع این افسردگی‌ها مشخصاً منطبق با وضعیت‌های محیطی یا برانگیزان‌های آن است. به این دلیل که فرض می‌شود این نوع افسردگی یک علت روان‌شناختی داشته باشد؛ روان‌درمانی، درمان برگزیده خواهد بود.

افسردگی اتکایی/ انگل‌وار (Anaclitic Depression)

این نوعی از افسردگی، به‌عنوان پیامد جدایی یک جنین به‌صورت فزیکی یا هیجانی از مادر مفهوم‌پردازی شده است، و با ترس‌های شدید از رهاشدگی و احساس ناامیدی و ضعف توصیف می‌شود. این امر بیمار را وادار می‌سازد تا یک ارزش نا معتدل (مفرط) را در روابط بالای استقلالیت فردی قرار بدهد که فرد را در برابر افسردگی‌ها در پاسخ به از دست دادن یک رابطه یا تعارض بین فردی آسیب‌پذیر می‌سازد (انجمن رواشناسی امریکا). افراد با افسردگی اتکایی برای پریشانی و عدم سازمان‌دهی که در مواجهه با فقدان و جدایی دچار می‌شوند قابل‌توجه هستند. مشکلات آن‌ها حول موضوعات رابطه، علاقه، اعتماد، نزدیکی و گرما، یا نبود آن‌ها سازمان می‌یابد. آن‌ها به‌جای کمال‌گرایی یا خود سرزنشی افراطی، احساس پوچی، تنهایی، کامل نبودن، درماندگی و ضعف می‌کنند. اغلب از ناامیدی وجودی و بی‌معنایی زندگی شکایت می‌کنند. نظریه روابط موضوعی به‌طور وسیع در فهم افسردگی اتکایی سهیم است. و درمان آن می‌تواند شامل روان‌درمانی- روان تحلیل گری یا روان‌کاوی باشد.

افسردگی درون‌فکنانه (Introjective Depression)

افسردگی درون‌فکنانه یک افسردگی به‌شدت خود انتقادی است. انجمن روانشناسی آمریکا آن را این‌گونه تعریف کرده است.

ناراحتی شدید و ملال همراه با سرزنشگری، احساسات خود نامطمئنی بی‌رحمانه، خود-انتقادگری، و خود بیزاری. افراد مبتلا به افسردگی درون فکنانه در بیشتر فعالیت‌هایی که وارد می‌شوند به‌قصد جبران استانداردهای افراطی شدید خود، انگیزه و عمل مداوم برای اجرا و به دست آوردن است، و زمانی که در حد انتظارات خود ظاهر نمی‌شوند احساس گناه و شرم در آن‌ها برجسته است. علت پذیرفته‌شده برای این نوع افسردگی، یک محیط اولیه است که مشخصه‌ی آن انتقاد گریِ خصومت‌گرانه و انتظارات غیرقابل دستیابی بوده است.

وجه تمایز این دو نوع افسردگی در چیست؟

فروید اصطلاح افسردگی اتکایی را برای نوع کودکانه انتخاب ابژه بکار برده است که در آن مادر آرامش‌دهنده و فراهم آورنده راحتی و مراقبت در نظر گرفته می‌شود. این نوع افسردگی ناشی از اختلال در رابطه اولیه با ابژه اصلی (مراقب اصلی) است و قابل‌تمایز از افسردگی درون فکنانه می‌باشد که ناشی از سوپرایگویی خشن و به طرز بی‌رحمانه‌ای منتقد است که احساسات شدید حقارت، بی‌ارزشی، گناه و آرزو برای کفاره را ایجاد می‌کند.

در افسردگی اتکایی گناه نقش اندکی دارد اما ترس‌های غالب از رها شدن و مورد عشق قرار نگرفتن حاکم هستند. شکل ساده، ابتدایی یا اتکایی افسردگی با ماهیتی عمدتاً دهانی مشخص‌شده و به واکنش‌های ابتدایی دوران کودکی نسبت به زخم نارسیستیک، از دست دادن عشق، ترس از محرومیت و گرسنگی مرتبط می‌شود. افراد با افسردگی اتکایی، غالباً بااحساس گناه ندارند اما دچار کندی روانی-حرکتی و احساسات افسردگی، انزوا، خستگی، حقارت، بی‌ارزشی، تهی بودن و بی‌علاقگی بوده و شکایت‌های متعدد جسمانی یا روان‌تنی دارند. در این نوع افسردگی تمایز خود-ابژه (درک مستقل خود از دیگری) اندکی وجود دارد.

 در افسردگی درون فکنانه، احساسات بی‌ارزشی، دوست‌داشتنی نبودن به‌جای مورد دوست داشتن قرار نگرفتن، گناه و شکست در تأمین انتظارات و استانداردها وجود دارد. ایده‌آل های فوق‌العاده عالی، سوپرایگویی بیش‌ازحد خشن، مضمون شدیدی از اخلاقیات و تعهد، بررسی و ارزیابی مداوم خود به چشم می‌خورند. گناه نسبت به وسوسه‌ها یا افکار سرکشی وجود دارد یا این احساس حاکم است که فرد قادر به تأمین انتظارات نیست و مورد نفی و نقد قرار خواهد گرفت. نیاز شدیدی برای کمال، میلی برای سرزنش و مسئولیت‌پذیری و احساس درماندگی از دستیابی به پذیرش، تائید و به رسمیت شناخته شدن وجود دارد. ابراز احساسات متضاد و خصمانه نسبت به ابژه (دیگری) به دلیل ترس از دست دادن عشق او دشوار است. جدال‌هایی به‌قصد جبران و از طریق دستاوردهای بیش‌ازحد انتظار برای کسب تائید و رسمیت یافتن وجود دارند اما رضایت معمولاً دوام اندکی دارد. حضور ابژه مهم است اما نه برای ارضای نیاز، بلکه برای ارائه تائید و پذیرش.

شخصیت افسرده (Depressive Personality)

کورت اشنایدر که با نخستین طبقه‌بندی اسکیزوفرنیا شناخته می‌شود، در 1950 مفهوم شخصیت افسرده یا ملانکولیک را معرفی کرده است، که در DSM-4 به‌عنوان وضعیتی برای مطالعه بیشتر شامل بوده است.

در افراد دارای شخصیت افسرده، به نظر می‌رسند که معمولاً یک خلق ملالت‌بار، ناشادی، و فقدان لذت تسلط دارد، آن‌ها دائماً  در فکر غرقاند، در برابر دیگران منفی گرا و انتقادگر می‌باشند. چشم‌انداز کلی آن‌ها به زندگی گرایش به بدبینی دارد. درحالی‌که افسردگی عمده یک وضعیت دوره‌ای است، شخصیت افسرده به‌عنوان یک آشوب پایدار در خلق گفته می‌شود. با این دریافت، این وضعیت مشابه افسرده خویی (Dysthymia)، یا اختلال افسردگی پایدار می‌باشد.

افسرده خویی (Dysthymic Depression)

برخلاف انواع افسردگی که در بالا ذکر شد، این نوع از افسردگی در DSM-5 تشخیص مختص به خود را تحت عنوان افسرده خویی یا اختلال افسردگی پایدار دارا می‌باشد. افسرده خویی به‌صورت یک افسردگی مزمن، با درجۀ خفیف، که دربردارنده علائم خفیفی در دوره‌های زمانی مداوم می‌باشد، توصیف گردیده است. این وضعیت به‌صورت واقعی از شخصیت افسرده قابل‌تفکیک نیست، و تعداد زیادی از متخصصان روانکاوی-یا متمایل به این رویکرد، ترجیح می‌دهند این نوع از افسردگی را از دید یک اختلال شخصیت مفهوم‌پردازی کنند. در بعضی از کیس‌ها، درمان افسرده خویی مشکل‌تر از افسردگی عمده است.

افسردگی نامتعارف/ آتیپیک (Atypical Depression)

نوعی از افسردگی است که با یک حالت خلقی بهبودیافته در پاسخ به رویدادهای مثبت زندگی توصیف می‌شود. برعکس آن، بیماران مبتلا به افسردگی ملانکولیک به‌طورکلی در پاسخ به رویدادهای لذت‌بخش عادی بهبود خلق را تجربه نمی‌کنند. بیماران با افسردگی نامتعارف، همچنان شواهدی از افزایش وزن، افزایش اشتها، فلج کند (احساس سنگینی در اندام تحتانی)، و تمام مواردی که در اشکال دیگری از افسردگی معمول نیست را نشان می‌دهند. اصطلاح (غیرمعمول/ atypical) به معنای این نیست که این نوع افسردگی رایج یا معمول نیست؛ بلکه، به این دلیل انتخاب شده است که افسردگی آتیپیک، به نظر می‌رسد نسبت به افسردگی ملانکولیک یا اشکال دیگری از افسردگی به گونه‌ی متفاوت به داروها پاسخ می‌دهد.

افسردگی دوقطبی (Bipolar Depression)

افسردگی‌های دوقطبی افسردگی‌هایی اند که در دو بعد متناوب از دوره‌هایی خوشحالی، شادی و انرژی بالا و بعد دیگر آن متشکل از خلق دوقطبی یا اختلال مانیک دپرسیو است. اختلال دوقطبی می‌تواند  به‌عنوان یکی از این دوتا باشد، اختلال دوقطبی نوع 1 که مشخصۀ آن علائم مانیای بالا، یا اختلال دوقطبی نوع 2 که با دوره‌های کم شدت از هایپو مانیک مشخص شود. هردو شکل از بیماری، تقریباً همیشه شامل یک ‌فاز افسردگی است. درمان اختلال دوقطبی شامل کربنات لیتیوم یا داروی دیگری ثبات‌بخش خلق می‌باشد، بعضی اوقات با ترکیبی از داروهای ضدافسردگی درمان صورت می‌گیرد.

جمع‌بندی

افسردگی یک وضعیت پیچیده است که ممکن است، در حقیقت، نشان‌دهنده وجود آسیب شناختی های روانی زیادی باشد. موارد بالا، به مفهوم یک لیست کاملی از انواع فرعی افسردگی نیست، و هیچ یکی نمی‌تواند مشورت پزشکی یا روان‌شناختی باشد. فقط اینکه وقتی DSM واضحاً تمام افسردگی‌های یک‌قطبی را به‌عنوان افسردگی عمده طبقه‌بندی می‌کند انواع دیگری از افسردگی‌ها در ادبیات تخصصی وارد می‌شوند و می‌تواند اختلالات منحصربه‌فرد روان‌پزشکی را ایجاد کند.

 لینکهای منبع اصلی

Dr Mark L. Ruffalo D.Pasa.,L.CS.W. From Freud to Fluoxetine (www.Psychologytoday.com)

www.satyapsychoanalytic.com/depressive personality