Psychology for change

Psychology for change

وبلاگ تخصصی روانشناسی با تمرکز بر سلامت روان و اختلالات کلینیکی
Psychology for change

Psychology for change

وبلاگ تخصصی روانشناسی با تمرکز بر سلامت روان و اختلالات کلینیکی

روانشناسی رو به افول افغانستان

       ماندگاری، رشد و قدرت مندی هر رشته ی علمی_کاربردی، ارتباط مستقیم به مبارزات علمی و پایداری کسانی دارند که عنوان آن رشته را باخود یدک می کشند. ما در کشور خود در هر رشته انجمن هایی (ادبی، اجتماعی، طبی و...) را به منظور حمایت، معرفی، زنده نگهداری، رشد ودفاع از حوزه ی کاری همان رشته داریم، اما وقتی در زمینه ی روانشناسی سخن رانده می شود، با تاسف تمام یک چنین کتله ی واحدی که بتواند آنرا معرفی و حراست کند، وجود ندارد. بر اساس این ضعف، هر کسی به خود اجازه می دهد از این عنوان به نفع خود استفاده کرده برایند کار غیر مسوولانه اش را به پای تمام رشته ختم کند. هیچ بعید نیست که از مردم بشنویم ((روانشناسی چیست، جز چند نکته ی که هر کسی می تواند از کتاب بخواند و یاد بگیرد. یا من هر روانشناسی را که دیدم در قسمت مشکل من هیچ کمکی نتوانسته انجام بدهد فقط چند گپی گفته که خودش هم آن را باور ندارد))؛ وقتی دانشجوی رشته ی فلسفه با گذراندن 3-6 ماه دوره مهارت ورزی به عنوان مشاورروانی- اجتماعی در سازمان های تعلیمی و صحی فعالیت می کند. زمانی که یک دانشجوی ادبیات به خود اجازه می دهد در موقف روانشناس در دانشگاه ها، روانشناسی تدریس کند و در دارالمعلمین ها (جای که ضرورتا هرکسی بر اساس رشته اش تدریس کند) به فارغ روانشناسی گفته شود (این مضمون های ساده ره خو هرکس میتانه تدریس کنه کاشکی یک چیز صحی می خواندی)) و درمکتب های که در تبلیغات شان با خط درشت نوشته اند ((تحت نظر روانشناسان ورزیده)) معلم علوم دینی به حل مشکل شاگرد بپردازد، دیگر چه امیدی است به این که مردم آگاه شوند، به صحت روان شان اهمیت بدهند و به روانشناس مراجعه کنند، یا اصلا فکر کنند، چنین چیزی هم وجود دارد!

        دیگران هیچ تقصیری ندارند، اگر من آنقدر مظلومم که توان دفاع از خود (علم خود) را ندارم، باید هرکسی که می تواند در حوزه ی تخصص من تجاوز کند. من به عنوان روانشناس بیکار می گردم، در مکاتب اصول صنفی درس می دهم، در کورس انگلیسی تدریس می کنم یا دکاندار می شوم، می گذارم که فارغ ادبیات، فلسفه، پیداگوژی، اقتصاد و.... از روانشناسی سود ببرد، زیرا آنچه که باید سهم من باشد من نتوانستم بگیرم. انجمن روانشناسی امریکا به عنوان بزرگترین انجمن روانشناسی جهان؛ مرجعی است که نظارت و مشاوریت همه جانبه بالای تمام مسایل کشوری دارد، از تعلیم و تربیه تا سیاست، اقتصاد، صحت، امنیت، روابط خارجی و.... به همین سبب است که در کشور های نسبتا پیشرفته روانشناسی جزء ده تخصص برتر به حساب می آید، اما در افغانستان یگانه علمی قلمداد می شود که تا هنوز دانش جویانش نمی داند بالاخره چه کاره خواهند شد. ما اگر زحماتی را که روانشناسان به نام همچون وونت، فیخنر، فروید، واتسون و.... به منظور شناساندن این علم و تخصصی کردنش کشیده اند را مطالعه کرده باشیم، به این ساده گی به رشته ی خود تابلوی "لیلام" نمی زنیم، خودرا عقب نمی کشیم تا دانش به رکود مواجه شود، اندیشه ی تولید نشود، همواره مصرفی بوده و حتا قدرت دفاع از مصرف سرمایه های مادی و غیر مادی را که بخاطر این علم کشیده ایم نداشته باشیم.

     از ظرفیت این نوشتار خارج است که من گوشه ای از فعالیت های انجمن روانشناسی امریکا (APA)، یا جامعه ی روانشناسان بریتانیا (BPS)، شورای روان درمانگران بریتانیا (UKCP)، انجمن اروپایی مشاوره (EAC) و دیگر انجمن های مطرح را ذکر کنم، مثل خورشید هویداست که این انجن ها چه موثریتی دارند. همه خوب می دانیم که اگر مرجعی برای دفاع از یک موقف وجود نداشته باشد، هرکسی از آن به نفع خود استفاده می کند و این قانون زیست طبیعی است، هرکس می خواهد زنده بماند و خوب تر زنده گی کند؛ اگر طبیبان گذشته مبارزه نمی کردند اکنون طب جز یک سلسه خرافات درمانی قبل قرون وسطی نبود، اگر مدیران مبارزی وجود نمی داشت کنون مدیریت و... جز به اصل و نسب قویتر معیار دیگری نداشت، اکنون تولید تکنولوژی گناه در تغییر طبیعت شمرده می شد و...، یقین دارم بیشتر از هرکسی دیگری ما مقصر هستیم که نتوانسته ایم جایگاه خویش را پیدا کنیم، یا در مبارزه کم آورده ایم، یا قناعت کاذب در یک شغل دست و بال مارا بسته است یا وجدان های ما به اندازه ای خفته است که واقعیت هارا سرکوب می کنیم.

 

اکنون بیش از هر زمانی دیگری نیاز است، یک کتله ی متشکل از روانشناسان خبره و دلسوز گرد هم آیند و در قالب یک عنوانی به فعالیت های جدی شان آغاز کنند، خیلی می تواند تاثیر گذار باشد، می توان نصاب درسی پوهنتون هارا تعدیل کرد، در سکتورهای مختلف دولتی و غیر دولتی روانشناسی را وارد ساخت، دیگر دانش آموخته ی روانشناسی بیکار نخواهد بود، دیگر خواندن روانشناسی رفتن به سمت آینده ی مبهم نخواهد بود، دیگر همه چیز ممکن خواهدبود، وقتی بستر رشد فراهم گردد، امکان ارتقای مهارت ها خود به خود به وجود می آید، ما دیگر روانشناس غیر مسلکی نخواهیم داشت و نیز از موقف خود شجاعانه دفاع خواهیم نمود.