برای درک مفهوم ناامیدی اول باید بدانیم امید (Hope) چیست، تا بر اساس آن ناامیدی (Hopelessness) را تعریف و بررسی کنیم. در اصطلاحات روانشناسی، امید یک انگیزش و هیجان معنیدار و امید داشتن انتظار مثبت برای رسیدن به هدف و حفظ پیامدهای مطلوب است. بر اساس این تعریف؛ امیدوار به کسی گفته میشود که در زندگی هدف یا اهدافی دارد، انتظار دارد به آنها برسد و برای رسیدن به هدف تلاش میکند. ازآنجاییکه در عصر پر از تنش، رقابت محور و در سایهی تهدیدهای متعددی بر حالات جسمی و ذهنی خود به سر میبریم و تحمل چنین فشارهایی نیاز به میکانیزم درونی مشخصی دارند، در چنین شرایط امید بهعنوان شاخص درجه اول کیفیت زندگی در نظر گرفته میشود، زیرا روانشناسان عوامل مؤثر در کیفیت زندگی را عناصری میدانند که متمرکز بر "بهروزی درونی" یا "شادمانی" اند. پس امید عنصر مهمی در کیفیت زندگی، سعادت درونی و خوشحالی ما- لذتِ زندهبودن است که در نبود آن (ناامیدی) بهاحتمالزیاد این گرایش درونی خاموش و کیفیت زندگی دچار اُفت خواهد شد. امید یکی از فضائل برجسته است، اندیشمندان معنوی و حتا ملحدترین فیلسوفان و دانشمندان به توصیۀ امید پرداختهاند. شفا گران با هر نوع روش شفابخشی امید را تجویز کردهاند. ازنظر محققان امروزی مانند اریکسون، فرانک و مارسل کمککنندهای بزرگتر از امید وجود ندارد.. اریکسون امید را اولین فضیلت کودکی و ناامیدی را بزرگترین چالش دوران پیری توصیف کرد. بیدلیل نیست که ناامیدی و حس درماندگی فرد را به پرتگاههای مانند استفاده از مواد مخدر، خودکشی و فرار از خویشتن میکشاند. در مطالعهی مفهوم امید، ما با یک هیجان آمیخته از مؤلفههای فیزیولوژیکی، شناختی، اجتماعی، و معنوی سروکار داریم. حس امیدواری مراکز خاص در مغز دارد و فعالیتهایی مشخص را در افرازات هورمونها و انتقال میانجیهای عصبی برمیانگیزد. و همینطور حس امید ناشی از استعدادهای طبیعی، راهنمایی و حمایتهای خانوادگی برای درک استعداد بالقوهی خود در دستیابی به هدف، رابطه صمیمانه و تنظیم خود میباشد. چهارچوبهای ارتباطی و نظام ایمانی عناصر دیگری در چهارچوب امید هستند و هرکدام این عناصر میتوانند تحت شرایطی دچار مشکل شوند.
ناامیدی در حقیقت به وضعیتی گفته میشود که ما دید روشن و مثبتی در مورد آیندهی خود، یک مشکل مشخص یا حالت خاصی که دچار آن شدهایم نداریم، مثل فردی که دچار بیماری لاعلاج میشود، یا کسی که آیندهی زندگیاش را روشن نمیبیند. این حس میتواند متمرکز-یعنی در مورد یک یا چند موضوع خاص باشد، یا حالت گسترده به خود بگیرد؛ طوری که فرد هیچ نکتهی مثبتی برای زندگی کردن نمییابد. باید توجه داشته باشیم که ناامیدی باحالت درماندگی فرق میکند، ما زمانی که بعد از چندینبار تلاش موفق نمیشویم وظیفهای پیدا کنیم یا در امتحانی کامیاب شویم و دیگر تلاش نمیکنیم، این حالت درماندگی است و ما در موضوع به خصوصی دچار این حالت میشویم. درحالیکه ناامیدی گسترده، پایدار و شدیدتر است بهگونهای که سطح انرژی روانی پایین میآید و ما کاملاً در مورد توانمندیهای خود بیباور میشویم و حجم زیادی از ناراحتیها و اتفاقات بد، شکستها، آیندهی تاریک و درست نشدنِآن ما را ازلحاظ جسمی و روانی ضعیف میسازد.
عوامل مختلفی باعث ایجاد، تشدید و تقویت ناامیدی میشوند؛ مانند روبرو شدن فرد با یک وضعیت خاص در ارتباط با سلامت جسم، روان یا روابط بین فردی، مشکلات شدید مالی، فلسفه زندگی و تعارضهای فکری که حل نشدنی به نظر میرسند، تکراری شدن زندگی، تلاشهای پیهم و روبرو شدن با شکست و... اما این عوامل و میزان تأثیرگذاری آنها در هر فرد بسیار متفاوت است، آنچه که مشخص است این است که در اکثر افراد ناامیدی علائم مشترک مثل، چشم انداز تاریک و بنبست گونه نسبت به شرایط خاص، فقدان هدف مشخص برای زندگی کردن و کاهش سطح کلی انرژی روانی دارد. حقیقتاً، آسیبشناسی ناامیدی کار دشواری است و بدین ترتیب پیدا کردن راهحل برای ناامیدی برای هرکسی متفاوت و منحصربهفرد میباشد. آنچه در این مقاله بهعنوان روشهای غلبه بر ناامیدی ذکر میگردد، تعداد از یافتههای پژوهشی و کاربرد کلینیکی آنها در ارتباط با ایجاد حس امیدواری و تقویت آن در جمعیت متوسط افراد میباشد.
با ناامیدی چهکار میتوان کرد؟
شما ممکن است به هر دلیلی ناامید شده باشید، شکستهای پیدرپی، تنهایی، مشکلات اقتصادی، مریضیهای سخت، و... که ممکن است نیاز به بررسی ویژه داشته باشد، اما بهصورت کل، من غلبه بر ناامیدی را در چند قدم در این مقاله توضیح دادهام. درصورتیکه همین اکنون حس ناامیدی دارید لطفاً قدمهای زیر را بردارید.
قدم اول؛ جایی تنها بنشینید و عمیقاً از خود بپرسید، چه چیزی در زندگی، به شما انگیزهی زندگی کردن میدهد؟ چه قواعد، اصول ومعیارها خیلی برای تان مهم است که هرگز آنها را نمیتوانید زیر پا بگذارید یا به هر قیمتی از آن محافظت میکنید؟ ( این ارزشهای شماست). از زندگی چه میخواهید؟ (پول، علم، شهرت یا همهی اینها)؟. آیا کارهایی که فعلاً انجام میدهید شمارا به چیزی که برای تان مهم است و آن را میخواهید، میرساند؟ (عملکردها). جواب تمام این سوالات را لیست کنید، ممکن است ذهن تان وسوسه کند که این کار فایدهای ندارد. باید بگویم این یک علامت ناامیدی است که در مورد تمام راهحلها بدبین میشوید، اما این کار را انجام بدهید و سمت قدم دوم بروید...
قدم دوم؛ بعدازاینکه ارزشهای تان را لیست کردید برای هرکدام شان از 1 تا 10 نمره بدهید و ارزشهای مهم زندگی خود را مشخص کنید. برای هرکدام از ارزشهای تان راههای رسیدن را ترسیم کنید، ممکن است ارزشِ شما باسواد شدن و خبره شدن باشد، مشخص کنید که چه فعالیتی شمارا به این ارزش میرساند؟ شاید رفتن به دانشگاه و خواندن یک تخصص باشد آن را بنویسید (این میشود هدف تان). فعالیتهایی را که انتخاب کردهاید تا شمارا به این ارزشها برساند نیز بررسی کنید، که آیا شمارا به هدف میرساند یا خیر و ممکن است در این راستا چه مشکلاتی وجود داشته باشد؟ باید توجه داشته باشید که ارزشها در طول زندگی انسان تغییر میکنند؛ ارزشهای 20 سالگی شما ممکن است در 40 سالگی دیگر ارزش نباشد. بنابراین لازم است در هر سنی ارزشهای خود را تعیین و اولویتبندی کنید. در این مرحله نیاز است ارزشها، اهداف و رفتارهای خود را در زندگی بررسی کنید و درصورتیکه این سه مؤلفه هماهنگ نبودند، آن را به هم مرتبط سازید.
قدم سوم؛ ممکن است اتفاقی برایتان افتاده باشد که به سبب آن ناامیدی شدیدی را تجربه میکنید (اکثراً ناامیدی اینگونه است) و از خودتان مکرراً سوالاتی مانند این میپرسید "چرا من؟"، "چرا این اتفاق برای من افتاد؟"، "چه کسی مسئول است؟. اگر نتوانیم برای اتفاقی که افتاده معنایی پیدا کنیم این ناتوانی ناامیدی ما را تشدید خواهد کرد. حوادث منفی و نامنتظره میتوانند در زندگی اختلال ایجاد کنند و منجر به ناراحتی هیجانی گردند. نباید فراموش کرد که یافتن معنا هم یک فرایند است (ممکن است باگذشت زمان کامل گردد ولی باید شروع کنید) و یافتن معنا برای هر شخصی خاص و منحصربهفرد میباشد. برای معنا دادن به حوادث میتوان دو نوع معنا را تعریف کرد؛ 1. معنای کلی که به اعتقادات، فلسفۀ زندگی، ارزشها و اهداف شما اشاره دارد و 2. معنای موقعیتی، به معنای اشاره میکند که شما برای یک موقعیت خاص در نظر میگیرید. زمانی که معنای موقعیتی با معنای کلی هماهنگ نباشد فرایند بیمعنایی یا جستجوی معنا آغاز میگردد. مثلاً زمانی که اتفاق ناگواری مانند بیماری برای شخص اتفاق میافتد معنای کلی (سلامتی) فرد تهدید میشود و او تلاش میکند بفهمد که چه اتفاقی افتاده تا حس کنترول را به دست بیاورد. جستجوی معنا ممکن است از دو طریق طی شود یکی اینکه ما معنای حادثه را تغییر میدهیم و نکات مثبت و منفی آن را ارزیابی میکنیم. و دوم معنای کلی را تغیر میدهیم (در ارزشها و اولویتبندیهای خود تغییراتی وارد میکنیم). مثلاً اگر ازلحاظ مالی در تنگنای شدید قرار دارید ممکن است در جواب این پرسش "چرا من؟" به این پاسخ برسید که مثلاً (با فقر امتحان میشوید/ شایسته رنج کشیدن هستید/ این سختیها شمارا قویتر میسازند/ یا چیزی در راستای رسیدن به اهداف تان انجام دادهاید). یا اینکه دیگر هدف تان را به کار دیگری غیر از جمع آوری پول تغییر می دهید، یا پول دار شدن را از اولویت زندگی تان بر میدارید.
قدم سوم؛ سراغ عوامل دخیل در ناامیدیتان بروید. این عوامل ممکن است یکرویهی اشتباه، فقدان یک مهارت یا فکرهای منفی باشند. درصورتیکه رویههای تان اشتباه است؛ نیاز دارید با فردی که ازنظر شما قابلاحترام و خردمندتر از شماست در ارتباط باشید و تحت راهنمایی وی تعدادی از فعالیتهای تان را انجام بدهید این فرد میتواند پدر، مادر و... باشد دلبستگیِ امید محور، که ریشه در اعتماد و صداقت دارد، میتواند وزنهای را برای متعادل کردن تکانههای ناشی از بدبینی و انزوا فراهم کند. درصورتیکه فکرهای نگران ساز و ناامیدکننده دارید؛ درست بودن یا نبودن آنها را زیر سوال ببرید (مثلاً چه دلایلی وجود دارد که این فکر من درست است، و من واقعاً هیچ کاری نمیتوانم؟ اگر این فکر درست هم باشد داشتنش چه فایدهای دارد؟ آیا ممکن است شکستهای من دلایل دیگری داشته باشند؟ اگر یک دوست من در چنین شرایط بود برایش چه میگفتم؟) این بررسیها کمک میکنند فکرهای منفیتان را اصلاح بسازید.
قدم چهارم؛ به سبک زندگیتان نگاه کنید. زندگیهای منفعل ماهیتاً ناامیدی به دنبال دارند، اگر خیلی تلویزیون نگاه میکنید، زیاد میخوابید، هیچ کاری انجام نمیدهید یا فقط وقت تان را تلف میکنید طبیعی است که آیندهای روشنی را نمیبینید چون هدف معناداری را تعقیب نمیکنید. در این صورت نیاز دارید سبک زندگیتان را تغییر دهید و با انجام تعدادی از کارهای کوچک شروع به تعقیب اهداف بزرگتر کنید.
قدم ششم؛ این کاملاً واضح است که ما شبیه افرادی میشویم که با آنها نشستوبرخاست داریم. اگر عضو گروهی هستید که بیهدف و ناامید هستند و مدام از زندگی شکایت دارند، به نفعتان است چنین گروههایی را ترک کنید و گروهی افرادی را بیابید که نظر متفاوتی به زندگی دارند، نظر مشابه به آنچه که شما قبلاً داشتید. از آنچه که آرزو داشتید هیچگاه منصرف نشوید، گاهی همین آرزوها شمارا در بدترین شرایط سر پا نگه میدارند.
تکمله: در رشد فضایل متعالی مانند امید، نقش معنویت (spirituality) خیلی پررنگ است، تحقیقات نشان می دهند، احساس اتصال به نیروی مقتدر فوق طبیعی میتواند در حد زیادی کمک کننده باشد.
بر خلاف تمام تصورات و متون انعکاس یافته در کتاب ها مبنی بر نبود تعریف مشخص از شخصیت، لازم است در حوزه ی کاربری تعریفی از شخصیت داشته باشیم در غیر اینصورت دچار سر درگمی خواهیم شد و این سر درگمی ما نشان می دهد که در مورد چند علم صحبت می کنیم. اما در حوزه ی ساختاری که مبتنی بر نظریه های شخصیت است می توان تفاوت قایل شد. امروزه هرچیزی از روانشناسی گفته می شود باید با رفتار پیوند بخورد اگر از رفتار بیرون شود وارد حدس و گمان می گردد و ارزش ندارد. رفتار چیست؟ "حرکت و فعالیتی است که از موجود زنده سر می زند". حقیقتاً یکی از نتایج رنسانس همین گزار از ذهنی گرایی به عینی گرایی است و تخصصی شدن علوم نتیجه ی مشاهده ای شدن آنهاست. پس مفهوم؛ "روانشناسی علم مطالعه ی رفتار است" از عینیت گرایی علم آمده است، و منظور از رفتار اینجا حرکت و فعالیت است که روانشناسی رفتار را از دو جهت بررسی می کند (چرایی و چگونگی رفتار) و این دو مورد را می توان عوامل موثر بر رفتار نیز دانست. حقیقتاً شخصیت تمایز رفتاری (مجموع ویژگی هایی که فرد را از افراد دیگر متمایز می سازد) نیست. تمایز رفتاری بیشتر در حیطه ی تفاوت های فردی مطرح است، بلکه "شخصیت پاسخگوی چرایی و چگونگی رفتار است"، یعنی هر گونه اثر گذاری بر رفتار مستلزم اثر گذاری بر شخصیت است، این مفهوم خیلی نزدیک به دیدگاه رفتار گرایان مخصوصاً واتسون است که شخصیت را سازمان عادات می دانست و عادات را رفتار تکرار شونده ی که از یادگیری بیرون می شود.
در میان نظریه پردازان شخصیت، فروید کسی است که در مطالعه ی شخصیت از محصول (رفتار) به عوامل سازنده رفته است؛ فروید در حوزه ی زنده گی انسان دو نوع رفتار را بیان نموده است یا رفتار انسان ایجاد "تولید" است یا رفتار انسان تخریب و از بین بردن است. فروید عقیده دارد که اگر رفتار حرکت باشد (مفهوم اساسی رفتار در مطالعه ی روانشناسی) هر حرکتی در موجودیت انرژی صورت می گیرد. چون دو نوع رفتار و هدف گیری وجود دارد بنابر این دو نوع نیرو نیز وجود دارد. در ساختار شخصیت از دیدگاه فروید نهاد منبع همان نیرو است که به دو شکل نیروی زنده گی و نیروی مرگ وجود دارند. فروید در مورد منبع پدیداری این نیروها بیان می دارد که این نیروها نتیجه ی میتابولیزم (سوخت وساز) بدن است که این میتابولیزم نتیجه تغذیه و تنفس بوده و تغذیه و تنفس از طبیعت بدست می آید، پس ریشه ی ما در طبیعتی است که ما از آن بیرون آمده ایم، که حالا می تواند این طبیعت مفهوم متفاوتی نظر به تعبیر ماده گرایان یا دین داران می تواند داشته باشد. اما واقعیت این است که هر نیرویی گرایش به حرکت دارد و حفظ نیرو بدون تبدیل به حرکت کار آسانی نیست، هرچه نیروی فشرده در ما وجود دارد ما نسبت به آن احساس خطر می کنیم، حفظ نیرو سخت و رها سازی آن کار ساده ای است، تبدیل نیرو به حرکت چیز خوشایندی است و عدم تبدیل آن نا خوشایند، اما در جهت تبدیل نیرو به حرکت امکان دارد دو حالت اتفاق بیفتد، اگر در نتیجه ی تبدیل حرکت ایجاد شود، خوشایند است و اگر حرکت ایجاد نشود باعث تنش شده و ناخوشایند می گردد.
به طور ساده "لذت در دیدگاه فروید ناشی از تبدیل نیرو به حرکت است" و ناراحتی زمانی ایجاد می شود که نیرو به حرکت تبدیل نشود. انسان در زمینه ی تبدیل این نیرو به حرکت خیلی عجولانه و با شتاب عمل می کند، ما در زنده گی حتا تصور محدودیت را هم نداریم، من اگر دست و پای شمارا ببندم در حالیکه تلویزیون تماشا می کنید و نیاز به حرکت هم ندارید، چه حسی خواهید داشت؟ مطمئناً حس بدی است و می خواهید از آن رهایی یابید. در فعالیت های دیگر ما نیز چنین است، ما مصرانه در تلاش هستیم تا نیروهای خودرا به حرکت تبدیل کنیم، وقتی نیرو به حرکت تبدیل نمی شود مرحله ی آخر مرگ است، ما در توصیف مرده می گوئیم، دیگر حرکت نمی کند، سخن نمی گوید، نفس نمی کشد و...
در طی فرایند تبدیل انرژی به حرکت، نه تنها رفتار انسان تبدیل می شود بلکه رفتار ایجاد کننده و تخریب کننده ی ما حالت خوشایند یا نا خوشایند را به خود می گیرد.
می دانیم که در نظریه ی فروید؛ نهاد تابع اصل لذت است، فروید می گوید همه ی لذت های ما حاصل حرکت است. چون انسان از عدم لذت متنفر و تمامیت خواه است بنابر این تلاش می کند تمام چیز را کسب کند و چیزی از دست ندهد که در این شرایط تعارض (همزمانی دو نیروی متضاد متساوی الارزش و مانعیت الجمع) رخ می دهد، در دیدگاه فروید ما به طور اساسی تعارضی هستیم، و چون تعارض به ناکامی می انجامد بنابر این دچار تنش می شویم، چون تعارض به صورت دائم در ما وجود دارد، پس ما همیشه در استرس و اضطراب به سر می بریم و منبع استرس های زیاد ما در حقیقت زیاده طلبی، تعارض و همین است که می خواهیم همه کارها را با هم انجام بدهیم و این مبنای می شود برای اختلالات روانی زیرا هرجا اضطراب است؛ افسردگی است و وسواس هم است. به گفته ی فروید اصلاً زنده گی بدون اضطراب نا مفهوم است ما (یا هستیم و مضطربیم و یا اصلاَ نیستیم). واقعیت این است که ما نمی توانیم تفکر خودرا کنترول کنیم (مگر می شود من به شما بگویم در فکرش نباش؟، امکان ندارد) فکر خودش می آید و اتفاقاً گاهی هم افکار ما اضطرابی است. ما وقتی در تعارض قرار می گیریم، یکی از موقعیت هارا سرکوب می کنیم و فقط یکی را انتخاب می کنیم که این خود منبع نگرانی است علاوه بر این دو انگیزشی بودن رفتار در موقعیت تعارضی بیشتر مارا تحت فشار قرار می دهد، مثلاً شما باید انتخاب کنید که یا بخوابید در حالی که شدید نیاز دارید یا غذا بخورید در حالتی که سخت گرسنه اید، باید یکی را انتخاب کنید که با انتخاب یک موقعیت، بیشتر دچار تعارض می شوید زیرا نیروی بخش سرکوب شده را نیز با خود دارید.
در دیدگاه فروید ما همواره گرفتار دوگانگی رفتاری هستیم، زیرا زیر بنای تعارضی داریم، و حقیقتاً در رفتار تعارضی ممکن نیست خلوص وجود داشته باشد، شما وقتی کسی را دوست ندارید اما از روی مصلحت اندیشی از پوشش وی تعریف می کنید، این تعریف خالصانه نیست.
مفهوم حرکت که ناشی از انرژی است نیز دو بعدی است، حتا حرکت یک بعدی دو بعدی است هر رفتار ما هم سازندگی دارد و هم تخریب، مرگ خواهی کسی (تیزاب پاشی) گاهی نتیجه ی عشق است اما عشق ناکام. گاهی ما تخریب می کنیم به قصد سازنده گی، اگر درست ببینیم تمام تمدنی را که بشر به وجود آورده است به قصد تخریب بوده است، در مورد ما انسان ها هم چنین است، اگر فکر نکنیم که می میریم، زنده گی بدون لذت خواهد بود، به گفته ی فروید ((هر زنده گی راهیست غیر مستقیم به سمت مرگ))، (( مرگ و زندگی یک مسیر است و عشق و نفرت یک مسیر)) زیرا هر دو جهت نیرو های مارا تبدیل به حرکت می کند، پس ما با طی این مسیر نهایتاً رجعت می کنیم به اول خود (طبیعت) می میریم و بر می گردیم به منبع اصلی.