Psychology for change

Psychology for change

وبلاگ تخصصی روانشناسی با تمرکز بر سلامت روان و اختلالات کلینیکی
Psychology for change

Psychology for change

وبلاگ تخصصی روانشناسی با تمرکز بر سلامت روان و اختلالات کلینیکی

رنج گریزی و تنبلی (بخش دوم مقابله با تنبلی )

به ادامه‌ی بخش اول در مورد علت‌های غیر جسمی تنبلی و ارائه راه‌های تغییر این نگرش‌ها، در این مقاله می‌خواهیم به مهم‌ترین عامل گرایشی شایع در تنبلی اشاره‌کنیم. 

عمده‌ترین گرایش‌ (Attitude) شایعِ تنبل ساز؛ گرایش "رنج گریزی" است. اعتقاد سخت و جزمی در این مورد که زندگی کردن باید زحمت کمتر و لذت‌هایی بیشتری داشته باشد، باید بتوانیم کاری پیدا کنیم که با حداقل زحمت، بیشترین مفاد را به دست بیاوریم، بیشتر بخوابیم، تفریحات بیشتری داشته باشیم و... این نگرش پیامدهای گوناگون و گاهی مشکل‌آفرینی را به همراه دارد؛ فرد می‌تواند در سایه‌ی چنین نگرشی به خواسته‌های لذت بخشی اولویت بدهد که نیازمند زیر پا گذاشتن اصول اخلاقی مانند صداقت، همدلی، شجاعت و تواضع است و به بهای فدا کردن این اصول که کیفیت زندگیِ ذهنی را مشخص می‌کنند به آن لذت مطلوب خویش برسد. گرایش رنج گریزی افراد را مدام در مقام مقایسه با دیگران قرار می‌دهد و فرد مقایسه‌گر چنین می‌پندارد که دیگران در رفاه و آسایش هستند و هیچ مشکلی ندارند چرا من این‌گونه نباشم. در این مورد مولانای بلخ داستان فردی را بیان می‌کند که می‌خواهد همه‌چیز آماده و بدون زحمت در اختیار او قرار گیرد و سال هاست به این امید کاری انجام نمی دهد، اما برایش می‌گویند این آماده بگیری خیلی نادر است، آنچه نتیجه بخش است همان کار و فعالیت توست... 

کان فلانی یافت گنجی ناگهان      من همان خواهم مه کار و مه دکان 

کار بخت است آن و آن‌هم نادر است     کسب باید کرد تا تن قادر است 

همیشه تلاش و رنج برای نوع انسان فضیلت بوده است. اگر به تمدن قدیم مصر، یونان و روم و تمدن شرق نگاه بیندازیم آثاری از تلاش انسان‌ها بر سنگ، ساختمان‌ها، مجسمه‌ها و اشیا کاملاً مشخص است و ما آن را به دلیل این‌که دست‌ساز بشر بوده قدر می‌گذاریم و قیمت زیادی بابتش می‌پردازیم، این تلاش‌ها زندگی بشر و تاریخ ما را ماندگار کرده است و این مردانِ رنج طلب تاریخ‌ساز بوده‌اند. حقیقتاً رنج زمینه‌ساز لذت است، وقتی در کاری نهایت تلاش می‌کنید و نتیجه‌ی آن را به دست می‌آورید برای‌تان ارزشمند و بسیار لذت‌بخش است. اگر تمام امکانات برای پیشرفت و رفاه زندگی مساعد بود ما دیگر از خرید اشیای جدید، روزهای رخصتی، پیدا کردن یک دوست، شروع یک کار و... هرگز لذت نمی‌بردیم. نباید دنبال زندگی راحت بود، باید دنبال زندگی ارزشمند بود. وقتی امیدوارانه تلاش می‌کنیم تا چیزی به دست آوریم خودِ این تلاش لذت‌بخش است، مهم نیست به چه نتیجه‌ای می‌رسد. از آوان خلقت ما انسان‌ها در سختی آفریده‌شده‌ایم تا باهمت و کارِ خویشتن تسهیلات را برای زندگی فراهم کنیم، وقتی مغایر این گرایش حرکت می‌کنیم- رنج گریز می‌شویم، کسالت و تنبلی و به دنبال آن ناامیدی و پوچی بر ما غلبه می‌کند. 

هیچ‌گاه فقیر بودن و نداشتن امکانات توجیه قابل قبول برای انجام ندادن کار مؤثر نیست، ممکن است شما به دلیل محدودیت‌های مالی، یا نداشتن واسطه و شناخت دچار مشکل شوید اما وقتی به‌صورت معنادار تلاش می‌کنید و این تلاش ولو به نتیجه‌ای هم ختم نشود، حس درونی‌تان موثریت را برای شما حفظ می‌کند و چه‌بسا این تلاش‌ها به نتیجه‌ای عینی نیز برسد، مهم این است که به اصل تلاش و زحمت و فعالیت ارزش بدهیم نه به آنچه که نتیجه‌ای آن است.  

چه‌کار می‌توان کرد؟ 

اول، باید گرایش رنج گریزی را به چالش کشید. باید با خود فکر کنیم چه نوع زندگی‌ای را می‌خواهیم؛ زندگی‌ای که پر از چالش و سختی اما کشف چیزهای جدید و هیجان‌انگیز است، توأم با رشد و کسب جایگاه شایسته و اعتبار و سرمایه اجتماعی است که حتماً نیاز به تحمل رنج دارد. اما این رنج با عذاب و درد فرق می‌کند، رنج اینجا به مفهوم سختی، پشتکار و پشت کردن به لذت‌های کوتاه‌مدت است. یا زندگی را طلب داریم که مدام مارا در حسرت قرار می‌دهد، همیشه نگران هستیم نشود اتفاقی بیفتد که ساحه‌ی امن مرا تهدید کند، زندگی یکنواخت و منفعل که وابسته بودن به دیگران برای رفع نیازهای ما ویژگی اصلی آن است. 

دوم، اگر تصمیم گرفتیم که زندگی نوع اول که همان زندگی تعریف‌شده برای یک موجود انسان است را انتخاب کنیم، باید بدانید این کار نیاز دارد اول ساحه‌ی امنی که برای خودتان ساخته‌اید و در آن خفته‌اید را ترک کنید و این کار سخت است، اما شدنی است. ببینید چه‌کار می‌کنید و چه عادت‌هایی دارید که زندگی‌تان را یکنواخت ساخته و عمر باارزش تان را بیهوده در آن صرف می‌کنید، اگر خوابیدنِ زیاد است باید آن را محدود کنید، اگر استفاده‌ی زیاد از شبکه‌های اجتماعی است باید بجای آن کار مؤثرتری را ولو با سختی و رنج همراه باشد انتخاب کنید. مثلاً کتاب بخوانید، روی نوشتن یک کتاب فکر کنید، چیزی بکارید، ورزش کنید، یا حداقل ارتباط اجتماعی‌تان را تقویت کنید. مهم این است که ساحه‌ی امن تان را ترک کنید، این ساحه ممکن است اضطراب کمتر و راحتی بیشتری با خود داشته باشد اما شمارا روزبه‌روز منفعل‌تر می‌سازد. 

سوم، فهرستی از فعالیت‌هایی ترتیب کنید که می‌توانید به‌جای وقت‌گذرانی آن‌ها را انجام بدهید. سپس بااراده و پشتکارِ تمام بر هرگونه وسوسه در انجام ندادن آن غلبه کنید. این کار را می‌توانید به این صورت بهتر انجام بدهید (اول کاری را انجام دهید که قبلاً انجام نمی‌دادید و برای‌تان سخت بود وقتی آن را تمام کردید کاری را که دوست دارید به دنبال آن انجام بدهید، و هیچ‌گاه این ترتیب را تغییر ندهید) مثلاً اگر کتاب خواندن برای‌تان سخت است، اول کوشش کنید کتاب بخوانید و وقتی به هدف‌تان رسیدید فعالیت لذت‌بخش مثل تلویزیون دیدن و... را انجام بدهید. 

پنجم، زندگی افرادی را مطالعه کنید که برای‌تان حسرت‌آور است و دوست داشتید چنین زندگی داشته باشید. با دقت زندگی گذشته و حال وی را مطالعه کنید ببینید آیا آن‌ها این شرایط را آماده دریافت کرده‌اند یا برای به دست آوردن آن تلاشی هم انجام داده است. 

تکمله: هیچ‌چیزی نمی‌تواند غیر از اراده و تصمیم خودتان بر اینکه می‌خواهید چگونه زندگی کنید این گرایش را تغییر بدهد. تغییر دادن شرایط فیزیکی شاید راحت‌تر از گرایش‌های ذهنی باشد، پس می‌توانید از محیط زندگی‌تان شروع کنید، از مرتب کردن جای خواب تان تا زودتر بیدار شدن، تا کمک در خرید سودای خانه و... مهم این است که ساحه‌ی امن تنبل ساز را ترک کنید.  

ادامه دارد...

دوستی با رنجِ شرایط قرنطینه

درد و رنج جزء اجتناب‌ناپذیر تجربۀ انسان بودن است. هر مسیری که در آن قرار داریم مقداری درد به همراه دارد؛ وقتی انتخاب کرده‌ایم در کنار خانواده و در سلامت زندگی کنیم، این کار نیازمند تحمل شرایط قرنطینه است که می‌تواند به‌صورت بی‌حوصلگی، عصبانیت، فشار و شاید هم گاهی ناامیدی باشد. وقتی انتخاب ما زندگی ارزشمند، و در سلامت است این کار نیازمند، نشستن در خانه، نفس کشیدن از پشت ماسک، تحمل عرق دستکش، صرفه‌جویی در منابع غذایی و قسمت کردن آن با افراد نیازمند خواهد بود، و درهرصورت این سختی‌ها در مسیر آن چیزی است که انتخاب کرده‌ایم؛ نوعی ارزش که به زندگی ما معنا می‌دهد.

   اگر در محدودیت‌ها بتوانید معنایی پیدا کنید و خود را در مسیر رسیدن به آن قرار دهید هیچ شرایطی حوصلۀ تان را سر نمی‌برد و هیچ طوفانی شما را به درونِ خودش نخواهد کشید، طوفان در شما حل می‌شود و شما متلاطم نخواهید شد. اینکه چرا نمی‌توانیم شرایط سخت به‌ویژه تنهایی، رنج و درد را تحمل‌کنیم به نظر می‌رسد دو دلیل عمده داشته باشد.

    دلیل اول می‌تواند نوع نگرش ما به زندگی نوعِ انسان باشد؛ ما معتقد هستیم که آدم نباید ناراحت، غمگین، خشمگین و دل‌تنگ شود، داشتنِ این حالات بد و نشانی از نا سلامتی است، در مقابل باید همیشه آرام، شاد و پر انگیزه بود. درحالی‌که چنین چیزی برای موجود انسان تعریف‌ نشده است. انسان یعنی موجودی با امکان تجربه‌ی تمام هیجان‌های خوشایند و ناخوشایندی که حتی امکانات بیرون از وجود فرد هم نمی‌توانند سد راه تجربه‌ی این هیجانات گردند. رنج هم چون مرگ و سرنوشت، بخشی ناگسستنی از زندگی است، بدون رنج و مرگ زندگی کامل نخواهد بود. اگر غصه می‌خوریم، خشمگین هستیم، بی‌حوصله‌ایم و ناامید می‌شویم این یعنی ما انسانیم و آن چیزی را تجربه می‌کنیم که در این شرایط باید تجربه کنیم. 

    دلیل دوم فقدان یک سبک زندگی معنادار است؛ ما هیچ‌گاه از خود نمی‌پرسیم من برای چه چیزی زندگی می‌کنم؟، چرا کار می‌کنم؟، چرا درس می‌خوانم؟ پرسیدن این سوالات همیشه برای ما ترسناک بوده زیرا ممکن است جواب قانع‌کننده‌ای برای خودمان نیابیم. اما نگران نباشید این سوالات حداقل باعث می‌شوند فعالیت‌های‌تان هدفمندتر شوند و تا حدی از بی برنامه‌گی رهایی یابید؛ این سوالات ما را به سمت ارزش‌هایی رهنمون می‌سازد که برای زندگی ما "چرایی" می‌آفریند، و داشتن چرایی یعنی زندگی معنی‌دار... ممکن است به این جواب برسیم که من به خاطر کسی یا کسانی که دوست شان دارم کار می‌کنم، ورزش می‌کنم، خودم را رشد می‌دهم و روابطم را بهبود می‌بخشم (حقیقتاً این همان معناست) یا به خاطر اعتقادات دینی- مذهبی ام کسب حلال می‌کنم، خانواده تشکیل می‌دهم، با مردم شفقت می‌کنم و... (این همان چرایی زندگی است) یا به خاطر رشد شخصی خودم درس می‌خوانم، مطالعه می‌کنم، زبان یاد می‌گیرم، در بحث‌ها شرکت می‌کنم (این همان معنای زندگی در سطح درک است)... حالا اگر همین معنا به‌صورت عمیق وجود داشته باشد نه تنها تحمل رنج ما بالا می‌رود، حتی پذیرای رنج‌های بیشتری هم خواهیم بود. در این مسیر هر عاملی باعث رشد است، دل‌تنگی‌ها، بی‌حوصلگی‌ها، ناراحتی‌ها، بی‌خوابی‌ها و... ما را به آن چیزی می‌رسانند که برایش زندگی می‌کنیم. 

   اگر چنین معنای عمیقی وجود نداشته باشد چه اتفاقی می‌افتد؟ ما رو می‌آوریم به‌وقت گذرانی و فعالیت‌هایی که در کوتاه‌مدت لذت‌بخش اما برای رشد ما مفید نیستند، ما زیاد تلویزیون می‌بینیم، از شبکه‌های اجتماعی به‌صورت افراطی استفاده می‌کنیم، فکاهی می‌خوانیم، در مورد افراد دیگر یا اعضای خانواده داستان سازی (غیبت یا تمسخر) می‌کنیم، به خاطر مسائل بسیار جزئی مثل دیرتر شدن غذای ظهر، سروصدای کودکان، پوشش همسر یا فرزندان جنگ‌ودعوا راه می‌اندازیم و... زیرا انرژی حیاتی را باید به یک روشی مصرف کنیم. این‌ها همه ریشه در فقدان یک "چرایی" مشخص برای زندگی دارد. شاید مناسب باشد در این روزهای رخصتی تکه کاغذی بگیریم و در خلوت خود به درون عمیق شویم و ببینیم برای چه زندگی می‌کنیم، سپس مسیرهای رسیدن به این چرایی را یک‌به‌یک ترسیم کنیم و خود را متعهد بسازیم که در هر شرایطی در این مسیر گام برداریم. آنگاه شرایط برای ما صرفاً یک معنا خواهد داشت، "تغییری که مسیر رسیدن من به هدف است". تصمیم‌گیری در مورد اینکه بعد از این چگونه می‌خواهیم زندگی کنیم کیفیت زندگی مارا در ابعاد معنوی، روابط با دیگران و رضایت از "بودن" تعیین می‌کند. به قول هایدگر "یکی از راه‌های گذر از وجه زندگی روزمره به وجه هستی شناسانه‌ی زندگی که همانا تمرکز بر نفس بودن و زندگی ورای نگرانی‌های روزمره است گرفتن تصمیم است، تصمیم به‌عنوان یک تجربه‌ی مرزی  نه‌تنها ما را با مرحله‌ای رودررو می‌کند که در آن خود را می‌آفرینیم، بلکه مارا با محدود بودن چاره‌ها نیز آشنا می‌سازد". پس مهم‌ترین قدم بعد از کشف این چرایی و مسیرهای رسیدن به آن تصمیم‌گیری متعهدانه برای حرکت در آن مسیر است. در کنار این مساله به‌عنوان انسان باید تمام هیجانات ناخوشایند مثل ترس، اضطراب، غم و دل‌تنگی را بپذیریم و بدانیم مشخصه‌ی یک انسان سالم داشتن همین هیجانات است و چه‌بسا کارکرد بقایی دارند. در اندیشه‌ی فضیلت به روایت رواقیان، آنچه یک زندگی را مطلوب می‌کند نه زندگی توأم با شادکامی و بدون درد و رنج بلکه زندگی توأم با فعالیت فضیلت‌مندانه است.