Psychology for change

Psychology for change

وبلاگ تخصصی روانشناسی با تمرکز بر سلامت روان و اختلالات کلینیکی
Psychology for change

Psychology for change

وبلاگ تخصصی روانشناسی با تمرکز بر سلامت روان و اختلالات کلینیکی

علت پایین بودن هوش (کلامی و عملی) در کودکان و راه های رشد آن

بر اساس داده های علم روانسنجی - آزمون های هوشی، هوش عملی متاثر از هوش بیولوژیک و تعامل کودک با والدین آنهاست به هر اندازه والدین با کودکان بیشتر تعامل کنند (بیشتر حرف بزنند، بیشتر همدیگر را لمس کنند و هیجانات بیشتری نسبت به همدیگر نشان بدهند) شاخص های هوش کلامی آنها در آزمون های هوشی که همبستگی زیادی با موقعیت های عملی زنده گی مانند شغل و تحصیل دارند بالاتر خواهند بود، مثلا آنها دارای ادراک شنیداری بالا، توانایی انتظار بالا، انگیزه ی پیشرفت، زمینه ی فرهنگی بالا، گستره ی اطلاعات عمومی، خزانه ی لغات و درک و فهم بیشتری خواهند بود. و هوش عملی که ارتباط تنگاتنگی با تعامل والدین و چالش بر انگیز ساختن محیط توسط آنها برای کودک دارد، شاخصهایی مانند سازماندهی ادراکی، توانایی کار تحت استرس بالا، حل مساله ی فوری، هماهنگی دیداری- حرکتی بالا را در کودک رشد می دهد. دو آسیب مهم در زمینه ی رشد کودکان تلویزیون (یا هر وسیله ی که کودک را مصروف نگهدارد تا فقط ببیند و عمل نکند) و عدم تعامل کافی والدین با کودکان است، تلویزیون بر علاوه ی این که پیامد های چون تنبلی، اضافه وزن، پرخاشگری و الگوگیری رفتارهای فاقد برنامه ریزی رشدی برای کودک دارد، کودک را در فقر محرک های بر انگیزاننده قرار داده و فرصت استفاده از زبان و ذهن آنهارا به صورت فعالانه کاهش می دهد، از طرف دیگر اکثر اوقات کودکان دارای هوش بیولوژیک نسبتا بالایی است اما عملکرد آنها در آزمون های هوشی پایین تر از توانمندی شان است و این می تواند مبین  انجام ندادن وظیفه ی والدین در قبال رشد ذهنی کودک باشد.

یکی از پیش نیاز های مهم رشد ذهنی، پرورش کودکان در محیط تحریک کننده ی هوش است. شیرخواران از همان لحظه ی تولد رفته رفته با جهان خود آشنا می شوند. اگر اشیای گوناگونی برای دیدن، لمس کردن یا چشیدن، صداهای مختلفی برای شنیدن، و بو های مختلفی برای بوییدن  در اختیار داشته باشند، بسیار بیش از مواقعی که مواجهه ی محدود با محرک ها دارند می آموزند. تحریک حسی در حینی که کودک برای گرفتن اشیا دستش را دراز می کند یا نخستین گام های خودرا بر می دارد، یادگیری و هماهنگی حرکتی را تقویت می کند. تحریک شنیداری خصوصا مواجهه با واژه ها، نیز رشد زبان و گفتار را تقویت می کند.

ولی آنچه کودکان می آموزند و میزان آن، نه فقط به مقدار تحریک بلکه به سنخ، تنوع، شدت، نظم، مدت و زمان بندی آن نیز منوط است. کودکانی که مواد مناسب منظما در اختیار شان قرار می گیرد، بیش از کودکانی که مواجهه ی محدودتری دارند از فعالیت های بازی گونه ی خود در طول زمان می آموزند. کودکانی که به کاوش در محیط پیرامون شان ترغیب می شوند از کودکانی که فرصت چندانی برای حرکت به آنها داده نمی شود سریعتر می آموزند. کودکانی که والدین شان به آنها آموزش می دهند و با آنها گفت و گو و بازی می کنند بیش از کودکانی که برای مدت طولانی بدون تماس اجتماعی به حال خود رها می شوند، یاد می گیرند. والدینی که فرزندان شان را با خود بیرون می برند، بسیار بیشتر از والدینی که به آنها اجازه نمی دهند هیچگاه از حیاط منزل خارج شوند، آگاهی و درک آنهارا افزایش می دهند.

حد اکثر رشد ذهنی هنگامی صورت می پذیرد که کودکان از زمان شیر خواری سالی پس از سال دیگر تحریک ذهنی کافی دریافت کنند. هیچ تجربه یا رویداد یا سال واحدی به اندازه ی آنچه در طول سالهای رشد رخ می دهد، اهمیت ندارد. رشد ذهنی ممکن است وقتی با محیط بارور، نظیر آنچه معلمی برتر می تواند برای کودک فراهم کند، رو به رو می شود تسریع شود، اما وقتی کودک برای مدتی در محرومیت اقتصادی و یا هوشی قرار می گیرد این رشد ممکن است متوقف یا حتا معکوس گردد.

تردیدی نیست که مواجهه کردن کودکان با تحریک بیش از حد یاتجارب نا متناسب با سطح سنی آنان کاملا محتمل است. برخی از والدین سخت می کوشند با ارتباط چهره به چهره توجه فرزند شیرخوار خودرا جلب کنند؛ این کار آنها به اضافه بار اطلاعاتی منجر و سبب می شود که کودک از نگاه آنها پرهیز کرده و روی بگرداند. کودکان تنها مقدار معینی از تحریک را تحمل می کنند واگر تحریک بیش از آن باشد فراری می شوند و پاسخ نمی دهند. این اصل در کلاس درس نیز صدق می کند. معلمانی که می کوشند دانش آموزان را طی مدت زمان بسیار کوتاه در معرض مطالب دانستنی بسیار قرار دهند  سبب بی علاقگی آنان به یادگیری بیشتر می شوند. حد اکثر یادگیری هنگامی صورت می گیرد که معلمان و والدین سرنخ لازم را از کودکان بگیرند و آنهارا در هر مقطع زمانی فقط با آن مقدار اطلاعاتی که به جذب آن قادر اند و نه بیشتر مواجه سازند.

ابعاد دو گانه ی شخصیت

اشراف در مورد وجود، لازمه ی یک تمامیت وجودی و تثبیت هویت فردی انسان است، به گونه ای که ما بتوانیم ابعاد نا مکشوف شخصیت خود را کشف کرده و تبارز بدهیم در غیر آن صورت این ابعاد ناشناخته در ما ایجاد اضطراب خواهدکرد، یکی از این امکانات شخصیتی، اصل دو جنسی بودن انسان است، مفهومی که در نظریه یونگ تحت عنوان "آنیما و آنیموس" مطرح شده است، از لحاظ جنسیتی زن و مرد دو موجودی است که شباهت ها و تفاوت هایی باهم دارند، شباهت ها همان انسان بودن شان است، که این بزرگترین شباهت نوعی است، اما تفاوت های شان زن ومرد بودن شان است که این را هم تفاوت قابل ملاحظه ای ویژگیایی می شود گفت. برخی از ویژگی های زنان در مردان وجود دارند و برخی از ویژگی های مردان در زنان، هر زنی یک تعداد ویژگی های مردانه دارد و هر مردی یک مقدار ویژگی های زنانه دارد و این مشابهت ها نتیجه ی تجربه ی تاریخی است (نوعی کهن الگو است).

این شباهت ها باعث شده است تا ما ویژگی های جنس دیگر را در خود مان ببینیم و اورا بهتر درک کنیم، اگر این شباهت ها نبود ما هیچ ادراکی از جنس مخالف خود نداشتیم، معدود مشکلاتی که در زنان و مردان به وجود می آیند ناشی از مقدار تفاوت هایی است که آنها با هم دارند.

طی سالهای زیادی در جوامع کم آگاه این اکتشاف مورد غفلت قرار گرفته و حتا مذموم بوده است، آنجا مرد، فقط مرد بوده و  جبنه ی مردانگی او متبارز و مقبول قرار گرفته است و زن هم فقط زن بوده است که فقط زنانگی را باید به نمایش می گذاشته است، که این کلیشه انگاری منشا تعداد زیادی از اختلافات نقش و روابط را رقم می زده و تعدادی از افراد هر دو جنس را محکوم به انکار و سرکوب یک بخش از وجود شان کرده است، پسری که در خانه با عروسک بازی می کرده است، به شدت تنبیه شده و به او توپ هدیه داده شده است، و دختری که می خواسته بایسکل سوار شود دعوا شده و تار و سوزن خیاطی برایش در نظر گرفته شده است، این سرمایه های فکری راکد است که مارا به چنین اندیشه های قالبی و رفتارهای متعصبانه جنسیتی آغشته ساخته است، نتیجه اینکه هر کسی می خواهد به هر طریقی از یک جنبه ی جنس مخالف خود آگاهی پیدا کند زیرا این آگاهی یافتن به مفهوم آگاهی از بخش وجود خود او قلمداد می شود که تا اکنون تاریک مانده و منشاء مشکلات رفتاری و نگرشی در او گردیده است. البته این الگوی بد آیند سر چشمه ی رفتار های کنجکاوانه ی نا سالم هم شده است، که می توان به عنوان نمونه؛ آزار و اذیت های اختصاص یافته به جنس مخالف را در این مجموعه بیان کرد، زیرا افراد کنجکاو اند بدانند، عکس العمل طرف مقابل چگونه خواهد بود و اصلا هم مهم نیست که پیامد رفتار خوشایند یا نا خوشایند باشد چون در هر صورت او به هدف رسیده است ارضای حس کنجکاوی در مورد جنبه ی از وجود خود.

این روزها شگردهای شبکه های اجتماعی به ویژه فیسبوک این امکان را فراهم آورده است که مردان و زنان بتوانند از پشت پرده ی مجازی - که لزوما تعهدات و پاسخگویی کمتری را به دنبال دارد- به کاوش این جنبه از ویژگی های شخصیتی خود بپردازند و تلاش کنند بیابند که در صورت تجربه کردن آن چه پیامد و واکنش های درونی (احساس لذت، ترس، نفرت یا شعف) و واکنش های بیرونی (مسخره شدن، تمجید شدن، یا پذیرفته شدن) را روبرو خواهند شد و بدون شک این گزارش واکنشی، در تصمامیم و ساخت دهی روابط بعدی  آنها در دنیای واقعی تاثیر گذار خواهدبود، به عنوان نمونه اکنون این امکان مجازی وجود دارد که مردان و زنان بدانند اگر آنها در نقش مقابل زن/ مرد می بودند چگونه تظاهر پیدا می کردند، یا فرزند آینده شان چه شباهت هایی با آنها خواهند داشت، یا با چه زنی/ مردی ازدواج خواهند کرد، اگر ریش داشته باشند چگونه به نظر می رسند و.... بدون شک این مکاشفه یکی از نیازهای فطری انسان و نمونه ی از مرحله ی یک الگوی رشد عمومی است که برای هر فردی سالمی لذت بخش خواهد بود و نباید مورد غفلت قرار بگیرد اما چرا این دریافت در زمان و جایگاه خودش نباید صورت بگیرد؟، آنگاهی که کودکان می خواهند این هارا تجربه کنند، داستان بگویند یا به شکل بازی تبارز بدهند؟ بالقطع اگر این اشراف در زمان خود اتفاق بیفتد جلوی بسیاری از نیازهای روان رنجورانه و رفتارهای سادیستی گرفته خواهد شد و افراد نیز با جنبه های شخصیت خویش به سازش خواهند رسید. بر مبنای تعدادی از نظریه های شخصیتی؛ بین بخش های مختلف شخصیت همیشه تعارض وجود دارد و این تعارض ناشی از وجود نیروهای دوگانه مانعت الجمع و هم تراز است. یکی از این تعارضات بین ویژگی های زنانگی و مردانگی در جنس مردان است و برعکس بین ویژگی های مردانگی و زنانگی در جنس زنان، که افراد همواره در پی حل آن است، اما آنچه که مارا به هشیاری بر می گرداند همان تعادل یافتگی است، اگر تعادل یافتگی به نتیجه برسد فردیت شکل می گیرد و فردیت الگوی کمال است.

پی نوشت: به کودکان اجازه بدهید آزادانه رفتار کنند. هیچ لازم نیست ما نقش جنسیتی و رفتارها را به آنها بیاموزانیم، این نقش ها قبلا به او انتقال یافته و او خواهی نخواهی آنهارا خواهد یافت، مداخله ی دیگران صرف آنها در گمگشتگی هویتی قرار می دهد و این نتیجتا به بیزاری از خود و یک شخصیت سازش نیافته خواهد انجامید.

-  در مورد بزرگسالان هم چنین است، اجازه بدهید افراد همانطوری که می خواهند رفتار کنند، صحبت کنند و تظاهرات رفتاری-عاطفی داشته باشند (به هیچ وجه کسی مستحق مسخره شدن نیست فقط به این خاطر که به یکی از اکتشافات نیمرخ شخصیت خود رسیده است)، این یکی از نیازهای سازش یافتگی است بگذاریم خود ما و دیگران راحت زندگی کنیم اینطوری بهتر همدیگر را می فهمیم.