درد و رنج جزء اجتنابناپذیر تجربۀ انسان بودن است. هر مسیری که در آن قرار داریم مقداری درد به همراه دارد؛ وقتی انتخاب کردهایم در کنار خانواده و در سلامت زندگی کنیم، این کار نیازمند تحمل شرایط قرنطینه است که میتواند بهصورت بیحوصلگی، عصبانیت، فشار و شاید هم گاهی ناامیدی باشد. وقتی انتخاب ما زندگی ارزشمند، و در سلامت است این کار نیازمند، نشستن در خانه، نفس کشیدن از پشت ماسک، تحمل عرق دستکش، صرفهجویی در منابع غذایی و قسمت کردن آن با افراد نیازمند خواهد بود، و درهرصورت این سختیها در مسیر آن چیزی است که انتخاب کردهایم؛ نوعی ارزش که به زندگی ما معنا میدهد.
اگر در محدودیتها بتوانید معنایی پیدا کنید و خود را در مسیر رسیدن به آن قرار دهید هیچ شرایطی حوصلۀ تان را سر نمیبرد و هیچ طوفانی شما را به درونِ خودش نخواهد کشید، طوفان در شما حل میشود و شما متلاطم نخواهید شد. اینکه چرا نمیتوانیم شرایط سخت بهویژه تنهایی، رنج و درد را تحملکنیم به نظر میرسد دو دلیل عمده داشته باشد.
دلیل اول میتواند نوع نگرش ما به زندگی نوعِ انسان باشد؛ ما معتقد هستیم که آدم نباید ناراحت، غمگین، خشمگین و دلتنگ شود، داشتنِ این حالات بد و نشانی از نا سلامتی است، در مقابل باید همیشه آرام، شاد و پر انگیزه بود. درحالیکه چنین چیزی برای موجود انسان تعریف نشده است. انسان یعنی موجودی با امکان تجربهی تمام هیجانهای خوشایند و ناخوشایندی که حتی امکانات بیرون از وجود فرد هم نمیتوانند سد راه تجربهی این هیجانات گردند. رنج هم چون مرگ و سرنوشت، بخشی ناگسستنی از زندگی است، بدون رنج و مرگ زندگی کامل نخواهد بود. اگر غصه میخوریم، خشمگین هستیم، بیحوصلهایم و ناامید میشویم این یعنی ما انسانیم و آن چیزی را تجربه میکنیم که در این شرایط باید تجربه کنیم.
دلیل دوم فقدان یک سبک زندگی معنادار است؛ ما هیچگاه از خود نمیپرسیم من برای چه چیزی زندگی میکنم؟، چرا کار میکنم؟، چرا درس میخوانم؟ پرسیدن این سوالات همیشه برای ما ترسناک بوده زیرا ممکن است جواب قانعکنندهای برای خودمان نیابیم. اما نگران نباشید این سوالات حداقل باعث میشوند فعالیتهایتان هدفمندتر شوند و تا حدی از بی برنامهگی رهایی یابید؛ این سوالات ما را به سمت ارزشهایی رهنمون میسازد که برای زندگی ما "چرایی" میآفریند، و داشتن چرایی یعنی زندگی معنیدار... ممکن است به این جواب برسیم که من به خاطر کسی یا کسانی که دوست شان دارم کار میکنم، ورزش میکنم، خودم را رشد میدهم و روابطم را بهبود میبخشم (حقیقتاً این همان معناست) یا به خاطر اعتقادات دینی- مذهبی ام کسب حلال میکنم، خانواده تشکیل میدهم، با مردم شفقت میکنم و... (این همان چرایی زندگی است) یا به خاطر رشد شخصی خودم درس میخوانم، مطالعه میکنم، زبان یاد میگیرم، در بحثها شرکت میکنم (این همان معنای زندگی در سطح درک است)... حالا اگر همین معنا بهصورت عمیق وجود داشته باشد نه تنها تحمل رنج ما بالا میرود، حتی پذیرای رنجهای بیشتری هم خواهیم بود. در این مسیر هر عاملی باعث رشد است، دلتنگیها، بیحوصلگیها، ناراحتیها، بیخوابیها و... ما را به آن چیزی میرسانند که برایش زندگی میکنیم.
اگر چنین معنای عمیقی وجود نداشته باشد چه اتفاقی میافتد؟ ما رو میآوریم بهوقت گذرانی و فعالیتهایی که در کوتاهمدت لذتبخش اما برای رشد ما مفید نیستند، ما زیاد تلویزیون میبینیم، از شبکههای اجتماعی بهصورت افراطی استفاده میکنیم، فکاهی میخوانیم، در مورد افراد دیگر یا اعضای خانواده داستان سازی (غیبت یا تمسخر) میکنیم، به خاطر مسائل بسیار جزئی مثل دیرتر شدن غذای ظهر، سروصدای کودکان، پوشش همسر یا فرزندان جنگودعوا راه میاندازیم و... زیرا انرژی حیاتی را باید به یک روشی مصرف کنیم. اینها همه ریشه در فقدان یک "چرایی" مشخص برای زندگی دارد. شاید مناسب باشد در این روزهای رخصتی تکه کاغذی بگیریم و در خلوت خود به درون عمیق شویم و ببینیم برای چه زندگی میکنیم، سپس مسیرهای رسیدن به این چرایی را یکبهیک ترسیم کنیم و خود را متعهد بسازیم که در هر شرایطی در این مسیر گام برداریم. آنگاه شرایط برای ما صرفاً یک معنا خواهد داشت، "تغییری که مسیر رسیدن من به هدف است". تصمیمگیری در مورد اینکه بعد از این چگونه میخواهیم زندگی کنیم کیفیت زندگی مارا در ابعاد معنوی، روابط با دیگران و رضایت از "بودن" تعیین میکند. به قول هایدگر "یکی از راههای گذر از وجه زندگی روزمره به وجه هستی شناسانهی زندگی که همانا تمرکز بر نفس بودن و زندگی ورای نگرانیهای روزمره است گرفتن تصمیم است، تصمیم بهعنوان یک تجربهی مرزی نهتنها ما را با مرحلهای رودررو میکند که در آن خود را میآفرینیم، بلکه مارا با محدود بودن چارهها نیز آشنا میسازد". پس مهمترین قدم بعد از کشف این چرایی و مسیرهای رسیدن به آن تصمیمگیری متعهدانه برای حرکت در آن مسیر است. در کنار این مساله بهعنوان انسان باید تمام هیجانات ناخوشایند مثل ترس، اضطراب، غم و دلتنگی را بپذیریم و بدانیم مشخصهی یک انسان سالم داشتن همین هیجانات است و چهبسا کارکرد بقایی دارند. در اندیشهی فضیلت به روایت رواقیان، آنچه یک زندگی را مطلوب میکند نه زندگی توأم با شادکامی و بدون درد و رنج بلکه زندگی توأم با فعالیت فضیلتمندانه است.