Psychology for change

Psychology for change

وبلاگ تخصصی روانشناسی با تمرکز بر سلامت روان و اختلالات کلینیکی
Psychology for change

Psychology for change

وبلاگ تخصصی روانشناسی با تمرکز بر سلامت روان و اختلالات کلینیکی

برخورداری از یک جهان بینی کامل و معقول مارا در مقابل بیماری های روانی مخصوصا اختلال های خلقی مصوون تر نگه می دارد.

     در بعد پیشگیری، تشخیص و درمان اختلال های روانی (مخصوصا اختلال های خلقی و مشخصا افسردگی) مهم ترین موضوع پرداختن به وجه متعالی زنده گی انسان یعنی جان اوست. علت های افسردگی از دید تشخیص آزمایشگاهی می تواند وراثت، امراض جسمانی، استرس، فقدان، تروما (آسیب)، محیط خانواده گی و... باشد. اما افراد زیادی دیده می شود که با وجود قرار گرفتن در معرض این محرک های ابتلا به افسردگی بازهم توانسته اند با آن کنار بیایند و پیامدهای آتی آن (خودکشی و...) را کنترول کنند.

    می توان یکی ازمهم ترین ساز وکارها در نحوه ی تفوق بر مشکلات روانی را، اتخاذ یک جهان بینی کامل و ایده آل و برخورداری از یک ایدیولوژی معقول در قبال زنده بودن و زنده گی دانست. ما از زمانی که قادر به فکر کردن شده ایم و مفاهیمی همچون مرگ، گناه، ثواب و عقاب، آخرت و... به ما آموختانده شده است همواره به این فکر بوده ایم که حقیقت وجودی ما چیست؟ (چگونه خلق شده ایم، چه وظیفه داریم و سرنوشت ما چه خواهد بود؟) و شاید هم در جستجوی جواب به این سوال مطالعه کرده ایم، سوال پرسیده ایم و تحقیق کرده ایم. این همه تلاش برای دانستن این گونه سوال ها واقعا نیاز بود؟ اگر نیاز بود بالاخره به چه نتیجه ی رسیده ایم؟. می توان گفت؛ به هر نتیجه ی که رسیده باشیم، اگر به این نتیجه رسیده ایم که فقط آنچیزی را بپذیریم که از طریق تجربه ی مستقیم و حس یا عقل و استدلال به ما می رسد. و یا بالمقابل له این نتیجه که مافوق این تجربیات حسی موجود غیر مادی دیگری هم وجود دارد که می شود با قبول این برهان رفتارهای خود را بر آن اساس سمت و سو داد. یافته ی ما هرچه که باشد در نحوه ی برداشت، تعامل و رویه ی ما در قبال زنده گی تاثیر گذار است. بدین اساس است که انسان های برخوردار از یک جهان بینی ایده آل و معقول با روش های بهتری به ناملایمات زنده گی پاسخ می دهند؛ آنها برای خود این مساله را حل کرده اند که سرنوشت شان چه خواهد شد، و در قبال چه نوع عملکردی، چه نوع واکنشی را متقبل خواهند گردید، وبراین اساس با دانستن پیامدهای رفتار شان چهار چوب ارزشی- رفتاری را در خود خلق می کنند وبر اساس آن تمام عملکرد های شان را تنظیم می کنند. سه نمونه از حالات فکری_رفتاری را که می تواند سبب ایجاد مشکلات روانی و خلق پیامدهای نا خوشایند رفتاری و احساسی شود در زیر ذکر گردیده است و نیز نقش جهان بینی منتخب ما نیز در آن تذکار رفته است؛

  • زمانی که انسان احساس می کند زنده گی اش پوچ و بیهوده شده است، به بسیار راحتی می خواهد آنرا خاتمه ببخشد. پس جهان بینی را که انتخاب می کنیم باید به حیات ما معنا و هدف داده و زنده گی را برای ما با مفهوم بسازد.
  • زمانی که زنده گی کردن و زنده بودن، دیگربرای ما شور آفرین نیست و به سان یک جریان تکراری می گذرد یعنی در حقیقت ما به این سوال جواب نداریم (من برای چه باید زنده باشم؟)، در این صورت است که بهایی برای زنده گی خود نمی دهیم. پس جهان بینی منتخب ما باید به ما شور و اشتیاق بیافریند و دارای جاذبه ی لازم باشد.

  • زمانی که ارزش های معنوی چون؛ حس همکاری، همدردی، شکر گذاری، ایثار، فداکاری و... در وجود ما به حداقل می رسد، در آن زمان جهان بینی منتخب ما باید از قداست و معنویت لازم برخوردار باشد تا موجد این احساس گردد.

     موارد بالا نمونه های بارزی از راهکارهای زنده گی در حداقل تنش های روانی است، که حقیقتا ریشه در یک جهان بینی ایده آل و معقول دارد، پس اگر بخواهیم در زنده گی به رفتار و افکار خود سامان ببخشیم لازم است ابتدا بپرسیم چرا باید نوع رفتار بخصوصی را داشته باشیم و این رفتار چه عواقبی می تواند داشته باشد؟ که این موضوع ارتباط مستقیم با نحوه گزینش جهان بینی ما دارد، چند ویژه گی یک جهان بینی که کمک می کند از ابتلا به مشکلات خلقی مصوون تر باشیم در سه شماره تذکر یافته است و ضروری است به دنبال جهان بینی باشیم که این ویژه گی هارا درخود دارد. به عنوان یک دین دار و مسلمان جای افتخار دارد که جهان بینی دینی (مذهبی) ما ریشه در فطرت و عوامل جسمی و روانی ما دارد و از میان جهان بینی فلسفی و جهان بینی ماتریالیستی کاملترین و ایده آل ترین جهان بینی است که زنده گی یک انسان را کاملا احتوا کرده و به زنده گی او معنا می دهد.

مشاوران مسلکی و غیر مسلکی

وقتی می گوییم (مشاوره مسلکی) کلمه ی «مسلکی» این عنوان را از عناوین دیگر مشاغلی که ممکن است از عنوان مشاوره استفاده کنند متمایز می سازد، مسلکی بودن در یک شغل خواهان این موضوع است که فرد باید از انتظارات و ویژه گیهای همان مسلک آگاهی داشته باشد. مسلکی ها نماینده گان فعال و دائمی مسلک خود هستند و مسؤولیتهای مسلک گرایی (professionalism) را قبول کرده اند. اما مشاوران غیر مسلکی؛ تمام افراد غیر از مشاوران مسلکی را در بر می گیرند این افراد می توانند به شکل سنتی آن؛ بزرگان، ملا امامان، والدین، معلم دلسوز( معلم علوم دینی، ریاضی، فزیک یا...) باشند، که از اساسات واصول مسلک مشاوره آگاهی ندارند اما در بعضی موارد برحسب اتفاق، راهنمایی های شان کار آمد می باشند. غیر مسلکی ها نماینده گان هر مسلک اند یا به عبارتی همه کاره اند (هم بیولوژیست و هم سایکولوژیست، هم دینیات تدریس می کنند و هم مشاوره می دهند). با نگاه مقایسه ای در مسؤولیتهای این افراد می توان به  راحتی مسلکی هارا از غیر مسلکی ها تفکیک کرد.

1. مشاور مسلکی همه رهنمود های اخلاقی و قانونی مربوط به مسلک و عملکرد خودرا مطالعه کرده، به آن متعهد بوده و از آن کاملاٌ آگاهی دارد. (در بعضی کشور ها با عنایت به زمینه های فرهنگی قوانینی برای دفاع از به کارگیری عنوان مشاوره وضع شده است).

2. مشاوران غیر مسلکی هیچگونه مسؤولیتی را در قبال عملکرد خویش نمی پذیرند، و از اصول اخلاقی این مسلک آگاهی ندارند، بنابر این همواره در گفتار شان اساسات و مفاهیم بنیادی مشاوره (رازداری، همدلی و همدردی، توجه به میزان کارایی روش درمانی، پذیرش بی قید و شرط مراجع و...) را سبک می بینند و یا در بعضی اوقات برای جالب تر شدن موضوع این موارد را رعایت نمی کنند و از مشکلات مراجع قبلی شان برای مراجع بعدی مثالهای عینی می زنند تا با توجه به قیاس از گذشته به حال به فهم مشکل درمانجو برسند.

3. مشاوران مسلکی از نظر مسلکی متعهد اند که به صورت مداوم مهارتها و دانش خودرا ارتقا دهند وآنهارا به روز (update) کنند تا به آخرین پیشرفتهای مسلک خود مجهز شوند.

4-. مشاوران غیر مسلکی همواره از فعالیتهای سنتی راهنمایی استفاده می کنند (نصیحت می کنند، زود راهکار پیشنهاد می کنند، ‌توصیه می کنند، قضاوت می کنند و مشکل مراجع را افزایش می دهند به نحوی که دیگر از مراجعه به مشاور دلزده شود، و...)، و با پیشرفتهای حاضر در مسلک ی مشاوره آگاهی ندارند زیرا از یک طرف مفاهیم روانشناسی و مشاوره به ساده گی قصه و فکاهی نیست که بامطالعه ی چند کتاب فکر کنیم مشاور یا روانشناس مسلکی شده ایم (این مسلک نیاز به کارعملی مداوم و تحصیلات عالی خاص خود رشته روانشناسی مشاوره دارد)، و از طرف دیگر افراد غیر مسلکی بنابر مسؤولیت های اصلی دیگر شان (مدیربودن، معلم بودن، سیاست مداربودن و...) موضوع مشاوره را به عنوان یک شغل درجه اول خویش نمی بینند بنابراین به آن کمتر متعهد اند و زمان برای مطالعه در این موارد در نظر نمی گیرند.

3. یک مشاور مسلکی یک محقق نیز است. او همواره با توجه به هنجارها و فرهنگ جامعه ی که در آن این وظیفه را دارد به تحقیق می پردازد و مطالب دست اول را در حل مشکلات مراجعان خویش به کار می گیرد.

4. مشاوران غیر مسلکی بدون توجه به شرایط محیطی، اوضاع فرهنگی و خصوصیات روانی – اجتماعی که ناشی از تأثیر و تأثر فرد و جامعه است، از روش های نا همگون با شرایط محیطی برای مشاوره استفاده می کنند و از آزمون های که در کشورهای دیگر آماده شده است استفاده می نمایند،  و تعبیر و تفسیر نادرست از نتایج حاصله را به حالات روانی افراد مربوط می دانند حال آنکه بیشتر این تفاسیر ناشی از هنجار نبودن آزمون ها می باشد، و در ارایه راهکارها برای حل مشکل، موضوعات را بیشتر از کتب ارایه می دارند نه از نتایج تحقیقی اجراشده در جامعه.

پی نوشت:

اکنون جامعه ی ما از مشاوران نوع دوم غنی است، افرادی که بدون احساس مسؤولیت در قبال گفته های شان به سخنرانی ممتد می پردازند و مردم را به جای کعبه به ترکستان سوق می دهند، و با چند گفته ی که بیانگر حالات تعمیم یافته در نوع انسان است به مردم می نمایانند که تبحر کامل در شناسایی رفتار و روحیات فرد دارند و می توانند در زمینه های مشکلات خانواده گی، حل مشکلات روانی، مشاوره های شغلی، تحصیلی و دیگر موارد آنهارا کمک نمایند.

چه نوع روان درمانی تأثیر گذار است؟

این گفته ممکن است از یک روانشناس باشد: "نرخ موفقیت من بسیار بالا است زیرا مراجعانم مرا به دوستان خود معرفی می کنند، و خود آنها نیز برای مشکل های متفاوت شان به من مراجعه می نمایند"

روان درمانگران و مشاوران بر چه اساسی می فهمند درمان شان تاثیر گذار است؟ یا اصلا مراجعان چگونه می دانند که روان درمانی موثر بوده است؟

شاید فکر کنید روش درمانی مؤثر خواهد بود که مردم از آن هیچ شکایتی نداشته باشند! اما شکایت نکردن مردم می تواند جنبه های دیگری نیز داشته باشد. امکان دارد درمانجو به دلیل این خوشحال باشد زیرا در جریان درمان، رابطه ی پیچیده ی بین درمانگر و درمانجو به وجود می آید حتا اگر اولین جلسه ی درمانی با موفقیت چندانی همراه نبوده باشد. روابط درهم تنیده درمانگر و مراجع می تواند بعضی از نیاز های هر دو طرف را برآورده کند (درمانجو به درمانگر کمک می کند تا زنده گی خودرا بچرخاند "به او فیس می پردازد" و درمانگر به درمانجو مقداری محبت وتوجه ارائه می دهد).  بدون آنکه در مورد مشکل اصلی او دستاوردی چشمگیری داشته باشد.

اگر یک مراجع بعد از پایان یک جلسه مشاوره در سمپتوم (علایم بیماری) های خود بهبود عینی نشان می دهد الزاماً به این معنا نیست  که آن رون درمانی مؤثر بوده است، هانس آیزنک اعتقاد داشت "بسیاری از کسانی که مشکلات روانی دارند بعد از مدتی بهبود می یابند حتا بدون روان درمانی". اکنون تخمین زده می شود که حدود 30 فیصد افراد مبتلا به اختلالات اضطرابی (وسواس، اضطراب فراگیر، اختلال وحشت زدگی، اضطراب فراگیر، اختلال اضطراب جدایی) و اختلالات خلقی (افسردگی، مانیا و...) بدون درمان های استاندارد شده خوب خواهند شد پس اگر بخواهیم میزان کارایی یک روش روان درمانی را بسنجیم باید میزان بهبودی بیشتر از 30 فیصد باشد زیرا کسانی که به در درمان شرکت کرده اند به علت اثرات جلسه ی درمانی که یکی از آنها بهبود خود بخودی ( spontaneous remission) است، حال شان بهتر شده است. واقعیت دیگر این است که حال مردم در یک پروسه ی درمان اغلب بهتر می شود، زیرا آنها انتظار دارند "بهترشوند" هرچند درمانی را که در یافت کرده اند اصلا درمان نبوده است و این پدیده در روان درمانی اثر دارونما (placebo effect) نامیده می شود. پس امکان دارد بسیاری از مشاوره ها دارای آثار مفیدی باشند، تنها به این دلیل که درمانجو فکر می کند کار آمد اند نه به این دلیل که واقعا کار آمد باشند. متاسفانه این نتایج کوتاه مدت اند و بیمار به زودی نشانه های بیماری را حس خواهد کرد. واقعیت بعدی و مؤثر دیگر در پروسه های درمانی حمایت اجتماعی (social support) است که دخالت می کند؛ تجربه ثابت کرده است که افرادی مبتلا به مشکلات روانی اگر با خانواده، دوست یا یکی از اطرافیان خود درد دل کند همین گپ زدن ساده  به اندازه ی از شدت ناراحتی های شان کم می کند، پس حمایت اجتماعی خودش دارای خاصیت درمانی است. پس زمانی که اثر بخش بودن روش درمانی خودرا بیان می کنیم یا در مورد آن قضاوت می نماییم باید به این عامل مهم نیز توجه کنیم، آنچه که می خواهیم در مورد روان درمانی های مختلف بدانیم تنها این نیست که آیا در بهبودی ناراحتی مردم موثر هستند یانه، بلکه می خواهیم بدانیم که آیا دقیقا به خاطر همان اصولی که برمبنای آن ساخته و طراحی شده اند مفید واقع می شوند یا خیر؟

روان درمانی های علمی ساختار دار اند، درمانگر نظر به تخصص و لزوم دید خود از یکی از رویکرد های متداول درمانی بر اساس یکی از نظریه های (سایکو دینامیک، شناختی، شناختی-رفتاری، انسان گرایی، رفتار گرایی و...) استفاده می کند، باید معیار قضاوت این باشد که آیا پروسه ی درمان متناسب به ساختارهای نظری تعیین شده در روش پیش رفته است و نتیجه ی متوقعه را ارایه داده است یا خیر؟ نه اینکه مراجع اظهار بهبود کرده و بارها نیز به درمانگر مراجعه کند، یک روان درمانی مؤثر بر اساس معیارهای علمی که به آن روایی درون گفته می شود ارزیابی می گردد، نه از آنچه که در کوتاه مدت نتیجه گرفته اید.

با تأسف اکنون روان درمانی، مشاوره و حتا راهنمایی باهم ادغام شده و به صورت یک جریان بیرون از یک ساختار مشخص ارایه می شود، و امکان دارد بسیار موثر معلوم شود، زیرا مراجع به نتیجه ی کوتاه مدت بهبودی می رسد، احساس می کند خیلی تغییر کرده است اما برای مشکلات بعدی دوباره به درمانگر مراجعه می کند، زیرا صورت مسأله حل شده است، نه خود مسأله.